درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اتفاق در لغت به معنای حادثه وپیشامد است
و اتفاق خوب همان پیشامدی است که حالمان راخوب می کند

آدمی که منتظر است
هیچ نشانه خاصی ندارد!
فقط
باهرصدایی برمیگردد


"یک نفر
کاش همین لحظه
همین جا فی الفور
برسداز ره و
حال دل من خوب شود.."

امضا:منتظراتفاقات خوب!


در منوی بلاگ ببینید "یک صفحه نور"‌

بایگانی

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

به نام خدا


گله ای نیست. گله از که؟ گله از خود؟ "محکمه،حاکم و محکوم خودم هستم وبس." هیچ نکرده ام اما خسته ام. از همین نشستن ها، نشدن ها، نرفتن ها.."ومن آن مانده به خواب، در تکاپوی خیال لب آب، در فراسوی سراب."

شده است به رویایی که سال ها پیش در ذهن پرورده ای نزدیک بشوی، بعد با تلنگری به یاد آوری که خود را در همان سال ها پیش جا گذاشته ای؟! "آرزو ها همه ام نقش بر آب" کجا عهد بستم؟ کجا عهد شکستم؟کجا فراموش کردم؟ وکجا خود را گم کردم؟ 

" کاش با جام می عشق نمی رقصیدم!" 

گم بودن را دوست ندارم. فرار را هم.

پس دوباره شروع میکنم از همین نقطه، از همین جایی که به یاد می آورم که فراموش کرده ام.

ورق های زیادی را سیاه و مچاله کرده ام اما...دستم را که روی نبضم می گذارم، خبر می دهد هنوز ورق سفیدی باقی است. پس این بار یا می شود...یا....می شود..

و دیگر حرفی نیست جز این که.."نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست.."

التماس دعای حال خوب برای همه.

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۱ ۹ نظر

به نام خدا


زودتر از موعد رسیده بودم. گشتی داخل ساختمان زدم که زنگ زد:

-سلام کجایی؟

+داخل ساختمونم.

_باش تا بیام.

+باشه.

یک نمایشگاه کوچک کتاب دایر بود. رفتیم و بین کتاب ها گشتی زدم. همه کتاب ها را زیرورو کردیم. دو سه تا کتاب دستش گرفت.

- به نظرت کدومش خوبه؟

+نمیدونم تا حالا نخوندمشون که.

دوست داشت همه کتاب ها را بار کنیم و با خودمان ببریم!!

با کلی شوخی و خنده رفتیم و برای مسابقه کتابخوانی ثبت نام کردیم.

-از حالا گفته باشم من نفر اول میشم.

+:))تو این مسابقه رو اول شو. من اون یکی رو.

-باشه.

بعد از ناهار روی چمن ها نشسته بودیم. امتحان داشت. بس که حرف زدم نگذاشتم که بخواند.

راستی گفته بودم خوردن چایی، روی چمن های سرد، کنار یک عزیز، چقدر می چسبد؟



خدا خوب می داند چگونه میان هیاهوی زندگی، درست وسط دلواپسی ها و بدبیاری ها، روی خوش زندگی را نشانتان دهد.

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۶ آبان ۹۵ ، ۱۵:۵۸ ۱۱ نظر

به نام خدا
فکر میکردم فقط در ایران یا هرجایی که برچسب جهان سومی رویش زده اند،چنین اتفاقی می افتد! چه اتفاقی؟! اینکه آدم ها برای اینکه خودشان دیده شوند و خودشان بالا بروند، عیب های دیگران را رو کنند. و فکر کنند با کوچک کردن دیگران بزرگ می شوند.
اما این روزها فهمیدیم نه. مثل اینکه بنی آدم چنین آموخته و فرقی نمی کند غرب زمین باشد یا شرقش!

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۱۷ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۱ ۷ نظر

به نام خدا

هفته پیش "طوفان دیگری در راه است" تمام شد و صرف نظر از فصل رنگین کمانش کتاب خوبی بود. با فصل آخرش نتوانستم مانوس شوم. اوایلش را بیشتر از اواخرش دوست داشتم.


دوشنبه سر کلاس استاد صاد رفتم. مبحث این هفته سنگین تر از هفته پیش بود. نوت برداری هفته پیش را می توانید این جا ببینید. این هفته استاد، درس را با این سوال مطرح کرد که"حقیقت چیست واصلا چرا انسان به دنبال حقیقت است؟" نوت برداری این هفته ام زیاد مرتب نیست. بگذارید پای خستگی قبل از کلاس.:)


جمله دوست داشتنی این هفته "زمان سایه فرار ابدیت است."


استاد این جلسه کتابی را معرفی کردند با نام "در تنگ" نوشته آندره ژید که براساس آیه ای از انجیل"از در تنگ وارد شوید." نوشته شده است.


پیامک برگزیده این هفته:)))


**یادمان باشد تصمیم ها و برنامه ها واهدافمان را اولویت بندی کنیم. زمانمان را مدیریت کنیم و به قدری برای خودمان ارزش قائل باشیم که برنامه زندگیمان را براساس "هرچه پیش آید خوش آید" نچینیم.


بوی زمستان آمد.!


منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۳ ۱۰ نظر

به نام خدای این هوای خوب!

چند هفته پیش در پی دعوتی دوستانه به عنوان میهمان سر کلاس استاد صاد حاضر شدم و دوساعتی را در دنیای فلسفه سیر کردم.

موضوع اصلی درس در مورد common sense بود. که به گفته استاد در ترجمه فارسی آن را به غلط "عقل سلیم" ترجمه کرده اند ولی می توان در فارسی آن را حس مشترک نامید. به هرحال تجربه دوساعتی خوبی بود. مخصوصا که استاد صاد یا به قول یکی از دانشجویانش آقای خاص خیلی حواسش به میهمانش(اینجانب) بود.

 هفته بعدش که سر کلاس نرفته بودم، استا صاد سراغم را گرفته بود و پیغام فرستاده بود که سر کلاسشان حاضر شوم و زمان ورود و خروجم از کلاس نیز به اختیار خودم هست. به هرحال پیشنهاد وسوسه کننده ای بود. و خیلی راحت می شد برنامه ای که برای دو تا چهار دوشنبه چیده ام را جای دیگری گنجاند و دعوت شخص شخیص استاد را رد نکرد.

این هفته رفتم سر کلاس و تعریفش بماند برای پستی دیگر.


"فکر می کنم که دچار حالتی شبیه«دوست داشتن» شده باشم! نمی توانم اسمش را بگذارم عشق. برای اینکه به قول همیشه تو، عشق ساده نیست. اما دوست داشتن چرا!"

 *طوفان دیگری در راه است*


منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۳:۱۶ ۱۳ نظر