عمرتانبادومرادایساقیانبزمجم/گرچهجاممانشدپرمیبهدورانشما
نتیجهای که در نهایت این پست قراره بدست بیاد، شامل دو خبر بد برای من و یک خبر بد برای شما مخاطب این وبلاگ هست.
من قبلا توی وبلاگ (که به دلیل مفقود بودن وبلاگ مذکور امکان لینک دادن نیست) بهتون گفتم که در دو حالت هست که من به وبلاگنویسی به شیوه سابق برمیگردم. اول پیدا شدن مراد. دوم قبولی در آزمون دکتری (بخوانید دکترا). خبر بد اول برای من اینکه فعلا مراد پیدا نشده و خبر بد دوم برای من اینکه آزمون دکتری (بخوانید دکترا) قبول نشدم. و خبر بدی که در ادامه این دو خبر برای شما حاصل میشه اینکه، شرایط بازگشت من به وبلاگنویسی سابق مهیا نشده. و به همین سبب از مخاطبانم خواستم که از زبان من خبر قبول نشدنم در آزمون دکتری (بخوانید دکترا) رو بهتون بگن.
من چهارتا مصاحبه دکتری رفته بودم. همون چهاری که همه جا بود و من به فال نیک گرفتمش. از شماره پلاک اسنپ گرفته تا روز و طبقه و شماره اتاق! لکن همین چهار هم نتونست من رو از عدم قبولی در مصاحبه نجات بده.
علاوه بر اینکه در حال حاضر توانایی عزاداری پرشوری برای عدم قبولیم رو دارم، میتونم برای پول بلیطهای رفت و برگشتم، پول بلیط مترو و اسنپ و همه انرژی که برای پیدا کردن استادهای سابقم و گرفتن معرفینامه انجام دادم هم عزاداری کنم. توانایی این رو دارم که به سان ابر بهار برای عدم موفقیت در کنکوری که امید بسیاری به قبولی توی اون رشته مهندسیترِ دانشگاه بهشتی داشتم، اشک بریزم. حتی دانشگاه شهر خودم هم بهم وفا نکرد و من رو نپذیرفت.
بازسازی خاطره لحظهای که نتایج رو روی مانیتور دیدم، هیچ چیز اون لحظه رو عوض نمیکنه. یعنی حتی مشاور پریسا هم توانایی کاستن تلخی این خاطره رو با بازسازیش نداره!
من کسی هستم که درس خوندن و آزمون دادن رو خیلی دوست دارم. همونی که وقتی میدونست قرار نیست بره شبانه دانشگاه سراسری بازم رفت کنکور ارشد داد و با رتبه خوبی قبول شد. پس ازم انتظار میره که دوباره برم سراغ خوندن و آماده شدن برای آزمون دکتری(بخوانید دکترا) دیگه! ولی من آدم تصمیمهای غیرقابل پیشبینی هستم!
+به دعوت شیخنا شباهنگ، نوشته شده توسط حورا، برای چالش من به جای تو در رادیو بلاگیها.
دعوت میشود از مهسا و بهارنارنج و یسنا تا جای هر کی دوست دارند، بنویسند.