از نقصهای نظام آموزشی یا آنچه از کمکهای اولیه باید بدانید
به نام خدا
چند روز پیش کتابهای هفتم رو دیدم. چندتا کتاب هست که زمان ما نبود مثل کار و فناوری ، تفکر و سبک زندگی.
یکی از آموزشهایی که به شدت کمبودش میتونه حس بشه آموزش کمکهای اولیه است. اسمش میتونه چیز دیگری هم باشه. ولی محتوایی که براش در نظر میگیرند باید بتونه مخاطب رو لااقل در حدی که بدونه با یه آدمی که یهو غش کرده چیکار کنه آگاه کنه! مواجه شدن با صحنه تصادف، یا آدم در حال تشنج هم که جای خود دارد!
خب ما این آموزشها رو ندیدیم و متاسفانه دنبالش هم نرفتیم. پس وقتی که دوستمون یهو غش میکنه، از حال میره و دراز به دراز میوفته روی زمین، خیلی طبیعی هست که همهمون دست و پامون رو گم کنیم و تنها کاری که بتونیم انجام بدیم صدا زدن اسمش هست!!
ولی من یه کار دیگه هم بلدم و اون هم آب پاشیدن هست! که البته ماهی معتقد هست من در اون لحظات داشتم نیلو رو میشُستم! خب شما هم اگه جای من بودین و با پاشیدن یک مشت آب روی صورت آدم غش کرده با هیچ واکنش کوچیکی در حد پلک زدن روبرو نمیشدید بطری رو روی صورتش خالی میکردید! خود سوژه مذکور هم خاطر نشان کرد که در حال سِیر به ملکوت اعلی بوده که من یک دبّه آب خالی کردم روش! در واقع یه دبّه آب نبود و نصف بطری بود. که من نصف بطری رو ریختم روش و نصف دیگه رو هم میخواستم به خوردش بدم که ریخته شد روش! و البته نزدیک بود خودم با دستای خودم و با مشارکت ماهی دوباره بفرستمش ملکوت اعلی! دستم رو گذاشتم روی دستش که ببینم دمای بدنش اومده پایین و آیا از افت فشار به این حال و روز افتاده؟! که دیدم نه دستاش گرمه و ماهی هم تایید کرد! بنابراین هر دستی رو که شکلات و بیسکوییت به سمتمون دراز میکرد رو رد میکردم که نکنه فشارش رفته بالا، هیچی ندید بهش! بعد آدمهای اطرافمون که من در اون لحظات اصلا نمیدیدمشون رفتند نمیدونم کی رو خبر کردند! یه خانمی که نمیدونم مسئول چی بود بالای سرمون ظاهر شده بود و داشت احوالات میپرسید! دستش رو گذاشت روی دستهای نیلو و گفت این چرا اینقدر یخه؟! منم گفتم نهه گرمه که:/ بله دوستان. من و ماهی در اون لحظات خوفناک فشارمون پرت شده بود پایین و دمای بدنمون هم همینطور و در نتیجه فکر میکردیم که دمای بدن نیلو عادیه!! حالا خوبه دوغ و ماست توی دست و بالمون نبود وگرنه به خوردش میدادیم که بیا بخور فشارت رفته بالا:|
بعدش که من داشتم سناریو رو بازنگری میکردم با یک سری مجهولات روبرو شدم! من چجوری کیفم رو پرت کردم اون گوشه کلاس؟! بعد رفتم بطری آب از توش درآوردم و دوباره کجا پرتش کردم؟! درِ بطری کجا رفت؟! نیلو دقیقا توی آستانه در خورد زمین و راه ورود و خروج رو بست، اون لحظه ما داخل کلاس بودیم، ولی وقتی نیلو به هوش اومد من بیرون نشسته بودم:| آیا از دیوار رد شدم؟! ماهی مگه چندتا دست داره؟! من هر چی دستم میومد میدادم بهش، اونم میگرفت؛عینک، بطری، لیوان، کیف خودش، بعد کیف من رو رفت از روی زمین برداشت! چرا پس من هیشکی رو ندیدم و نشنیدم!؟ ماهی میگه یکی از پسرها اومده بود بالای سرمون و یه چیزایی میگفت! میگم چی؟ میگه گوشهام از کار افتاده بود! خب من چشمهام هم از کار افتاده بود، سایهش رو هم ندیدم! میگه ولی داشت در باب کمکهای اولیه یه چیزایی میگفت! خب باید بهش میگفتیم ما از کمکهای اولیه فقط بخش آبپاشی و آبیاریش رو بلدیم!