مهمان ناخوانده
به نام خدا
دیروز نزدیک غروب یک پرنده سفید و دوست داشتنی داخل حیاطمان فرود آمد و چون هوا روبه تاریکی بود دیگر پرواز نکرد. واگر تا صبح از گرسنگی جان سالم به در می برد محتمل گربه کارش را تمام می کرد، اورا داخل خانه آوردیم وتوی قفس یادگار قناری هایمان گذاشتیمش با آب و دانه. حالا که صبح شده از داخل قفس درآورده گذاشته ایمش روی قفس که در تراس است و می گوییم به سلامت پرواز کن برو سرخانه و زندگیت که خانواده ات چشم به راهت هستند. ولی همین جور بروبر مارا نگاه می کند و قصد رفتن ندارد. فکر کنم نمک گیر شده است.
دیشب وقتی گذاشتیمش داخل قفس جوری گوشه قفس کز کرده بود که گفتم لابد در دل می خواند
"طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق.."
وحالا که آزادش کردیم و نمی رود به گمانم می خواند
"آن روز که پر داشتم آورد به بندم امروز که دلبسته خاکم قفسی نیست"
و همین جور پیش برود. آخر سر مجبور می شویم نان و آب این عضو جدید را تقبل کنیم.
خوشمان آمد...
بهش خوش گذشته...؛)