درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اتفاق در لغت به معنای حادثه وپیشامد است
و اتفاق خوب همان پیشامدی است که حالمان راخوب می کند

آدمی که منتظر است
هیچ نشانه خاصی ندارد!
فقط
باهرصدایی برمیگردد


"یک نفر
کاش همین لحظه
همین جا فی الفور
برسداز ره و
حال دل من خوب شود.."

امضا:منتظراتفاقات خوب!


در منوی بلاگ ببینید "یک صفحه نور"‌

بایگانی

حسرتی به اندازه تمام عمرم

دوشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۱۵ ق.ظ

به نام خدا


کاش بلد بودم...
کاش بابام حوصله‌ش رو داشت...
قصه‌هاش رو می‌گفت...
قصه‌هاش رو می‌نوشتم...
آخرش هم می‌گفتم: یاد بگیر دختر! درس بگیر دختر! تو چرا اینقدر هیچی نیستی آخه!؟

۹۷/۰۹/۰۵
منتظر اتفاقات خوب (حورا)

نظرات  (۱۵)

تو چرا انقدر هیچی نیستی اخه؟
اینجوری با خودت صحبت نکن
پاسخ:
یه وقت‌هایی لازمه به خودم تلنگر بزنم خب. یه نیشگونی چیزی:/
باباتون آقای رهگذر نیست که ظهرای جمعه قصه میگفت؟
پاسخ:
اینی که گفتین کی هست؟!

پس چرا من حس میکنم تو همه چی هستی؟!
پاسخ:
چرا آخه؟ :-)))
فکر کنم پشت این مانیتور قایم شدم واسه همین:/
۰۵ آذر ۹۷ ، ۰۹:۲۳ آقاگل ‌‌
شمام فکر می‌کنید نسل ما به این روزگار خیلی مدیونه. نه؟ و به نسل قبل خودش.
پاسخ:
حتی به خودمون هم مدیونیم.
۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۰:۳۹ جناب منزوی
مگه الان دیر شده؟
پاسخ:
راستش من الان آمادگیش رو دارم. ولی بابام حوصله‌ش رو داشته باشه یا نه، نمیدونم. یا حتی یادآوری بعضی خاطرات شاید براش دوست داشتنی نباشه.
۰۵ آذر ۹۷ ، ۲۰:۱۵ ابوالفضل ...
ما هیچی نیستیم چون خودمون رو نشناختیم...
پاسخ:
این هم میتونه باشه
۰۵ آذر ۹۷ ، ۲۰:۴۰ مستر صفری
حرف تکرای، ولی ارزش گفتنشو داره:
خودت را بشناس تا با خودشناسی بتوانی دیگران را هم بشناسی...
پاسخ:
بعضی حرف‌های تکراری باید گفته بشن تا فراموش نشن! 
خودمون رو بشناسیم و قابلیت‌هامون رو پیدا کنیم.
۰۵ آذر ۹۷ ، ۲۰:۴۲ مستر صفری
قابلیت هات میشن شخصیتت و شخصیتت رو مردم میشناسن و با اون شخصیت معروف میشی.
پاسخ:
حالا من دنبال معروف شدن نیستم:-))
ترجیح میدم جلوی خودم شرمنده نباشم.
اللن حسرت این رو داری که چرا به خودت نگفتی هیچی نیستی؟! :|
پاسخ:
حسرت خیلی چیزها رو دارم:-)  اینکه چر از همون اول تیکه تیکه خاطره‌های بابام رو ننوشتم؟ اینکه بابام سن من بود کجا بود و من الان کجا هستم آخه:/
سلام 
شما دخترها ک خوب بلدین چطوری دل باباها رو ببرید :)
بی شک اگر بگردید راهش رو پیدا میکنید ـ واقعن حیفه
خاطره هاش رو صوتی ضبط کنید و بعد بصورت متن دربیارید
انشااله ک سایه شان سالیان دراز برسرتان باشد
پاسخ:
سلام
خب همین دخترهای بابایی دلشون نمیخواد پدرشون رنجیده خاطر بشه:-)
شاید شروع کردم و تاجایی که یادم بود نوشتم.
ان‌شاالله.
۰۶ آذر ۹۷ ، ۱۷:۳۳ مهدی صالح پور
منم خیلی دوست دارم یه روز زندگینامه ی بابام رو بنویسم. یه آدم معمولی ه ها؛ ولی خیلی حرف داره
پاسخ:
آره بابای منم یه آدم معمولیه. ولی زندگیش کلی حرف و داستان و تجربه‌ست. از همون بچگیش که با داستان کمدی شروع میشه و میرسه به داستان‌ها ماجراجویی:-))
هر کلمه ی بزرگان خودش درس زندگیه
پاسخ:
همین طوره
منم گاهی میگم ی روز بابا بشینیم از صبح تا شب تو بگو من بنویسم :))
پاسخ:
:-)
باباها حوصلشون نکشه فکر کنم. تازه یه صبح تا شب هم که کافی نیست.
نه بابا حوصله داره خدایی بله دیگه کم کم از یک روز شروع کنیم تا بعد

ان شاءالله همه پدر و مادرها تنشون سلامت باشند و سایشون بالا سر ما :))
پاسخ:
ان‌شاالله
منم هیچی نیستم:))
و اینکه خب آره واقعا کاش باباها حرف نی زدن از گذشته ها و داستان هاشون! بابای من یه زمانی شعر می گفته و شاید باورت نشه ولی من سه چهار ساله دارم التماس میکنم یکی از شعراشو بده بخونم و انگار نه انگار-__- :))
پاسخ:
حالا من شب یلدا کلی اصرار کردم یه شعری رو که متنش رو پیدا نکردم و فقط بابا حفظه، بخونه و من صداش رو ضبط کنم. قبول نکرد:|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی