سلام
به نام خدا
پاییز اینجوریه که روزها تند تند میگذرند و اتفاقات زیاد پشت سرهم میفتند و ما گم میشیم توی دل اتفاقات. نه میتونیم اتفاقات رو برای خودمون آنالیز کنیم و نه حتی میدونیم کار درستی انجام دادیم و تصمیم درستی گرفتیم یا نه! یکم آذر میخواستم بنویسم از پاییز پر حادثه یک ماه مونده هنوز و تا من بیام به خودم بجنبم اون یک ماه هم گذشت. من و دوستام معتقدیم، ترمهای فرد دانشگاه بیشتر خوش میگذره، ماجراهای زیادی داریم و خاطرههای زیادی رقم میزنیم. ولی من همیشه پاییز رو توی گیجی میگذرونم. یه جورایی انگار عقب میمونم از روزها!
یه عادتی هم دارم و اون این که تا زمانی که فرصتی برای خاموش کردن ستارههای وبلاگها ندارم، دوست ندارم پست بگذارم! هر چند پر از حرف و تعریف اتفاق باشم. یعنی امشب قراره یه عالمه وبلاگ بخونم!
خبرهای من زیاده، قد یه پاییز حرف واسه گفتن دارم! شما چه خبر؟
+چرا به فراخوانهای رادیوبلاگیها بی توجهی میکنید آخه؟!