درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اتفاق در لغت به معنای حادثه وپیشامد است
و اتفاق خوب همان پیشامدی است که حالمان راخوب می کند

آدمی که منتظر است
هیچ نشانه خاصی ندارد!
فقط
باهرصدایی برمیگردد


"یک نفر
کاش همین لحظه
همین جا فی الفور
برسداز ره و
حال دل من خوب شود.."

امضا:منتظراتفاقات خوب!


در منوی بلاگ ببینید "یک صفحه نور"‌

بایگانی

کولر گازی

شنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۲۳ ق.ظ

به نام خدا


معمولا به جز جمع دوستان خودم، توی جمع‌های دیگر حرفی برای گفتن ندارم! که خب مسلما طبیعی است.
توی جمع دوستان هم اغلب، در کسوت یک متخصص نمی‌توانم در باب موضوعی اظهار نظر کنم.‌در واقع در هیچ زمینه‌ای تخصص ندارم.
در روزهای تابستان که بهانه‌های شیرین"درس دارم" و "پروژه دارم" و ... در دسترس نیستند. من نیز گاهی در حالت نیمه ناچار در بعضی جمع‌ها حضور می‌یابم.
همین تابستان گذشته در مجلسی حضور به هم رساندم. از همان مجلس‌ها که خانم‌ها جمع می‌شوند توی خانه‌ای و حاج‌آقایی می‌آید و موعظه می‌کند و مرثیه می‌خواند. در جمع میهمانان، من جوان‌ترین‌شان یا به عبارت بهتر تنها جوان جمع بودم. تعداد خانم‌های حاضر به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسید. راستش را بخواهید برخلاف خیلی از دفعات قبلی که خیلی زود حوصله‌ام سر می‌رفت و ترجیح می‌دادم جمع را ترک کنم، این بار خیلی خوشحال و راضی نشسته بودم توی جمع و به حرف‌هایشان گوش می‌دادم. چندساعتی را تا حاج آقا بیایند، همین پنج شش تا خانم خانه دار می‌نشینند دور هم و غیبت نمی‌کنند. ولی از هر دری تا دلتان بخواهد حرف برای گفتن دارند. از روزمرگی‌هایشان نکته در می‌آورند و تحویلت می‌دهند. از تجارب با مزه خانه‌داریشان برایت می‌گویند. از کمردرد و پادردهایی که نصیبشان شده. همه جور حرفی برای گفتن دارند. و در حالی که دارند برای هم گیاهان دارویی و کرم و جوشونده تجویز می‌کنند، فکر می‌کردم که وقتی بزرگ‌تر بشوم همینقدر بی‌عار و بی‌حرف می‌نشینم یک گوشه و هیچ تجربه‌ای برای در میان گذاشتن ندارم؟! یا...
حاج آقا که آمد، چندتا از خانم‌ها مقداری اسکناس مچاله شده را می‌بردند پیش حاج‌آقا، اسم چندتا امام و امام‌زاده را می‌گفتند تا برایشان مرثیه بخواند. یک جور نذر دارند مثل اینکه. حاصل این تنوع تقاضا و ضیق وقت، مرثیه جالبی را خلق می‌کند. مرثیه از محراب مسجد کوفه شروع می‌شد و یک هو می‌رفت سمت گودال قتلگاه. بعد یکهو پلی بک می‌خورد کنار شط و قمر بنی‌هاشم! و همینجور بقیه معصومین.
بعد از حاج آقا، هنوز مجلس ادامه داشت. بحث به طور کاملا تخصصی وارد حیطه پزشکی شده بود. و در مورد هر بیماری که اسم برده می‌شد، از هر دکتری که یاد می‌شد و یا هر دارویی که مطرح می‌شد، حداقل یک نفر در آن جمع اندک حاضرین بود که خودش یا همسایه‌اش تجربه‌ای در آن مورد داشته‌باشد. یعنی اگر شما می‌گفتی دخترعمه‌ام سرطان انگشت دومی از آخر پای چپ را گرفته. حتما یک شیرزنی بین جمعیت بود که دختر خواهر شوهر همسایه‌اش چنین مرضی داشته! و بعد صحبت می‌رفت سمت دکتری که معالجه‌اش کرده، داروهایی که مصرف کرده بیمارستانی که در آن بستری بوده و شکل و شمایل و اخلاق کارکنان بیمارستانش!
اواخر مجلس که برق رفت و کولر گازی خاموش شد، من هم کم‌کم حوصله‌ام سر رفت و بعد از اینکه علت کمردرد عمه فلانی را حاصل شوک عصبی ناشی از خیس شدن فرش‌های خانه‌اش دانستند، مجلس به پایان رسید.

۹۷/۱۲/۰۴
منتظر اتفاقات خوب (حورا)

نظرات  (۵)

اینکه غیبت نمی‌کردن خیلی می ارزه
پاسخ:
بله. میشه دو واحد خانه داری توی این مجالس گذروند!
من قبلا همیشه از لفظ حضور به عمل رسوندن استفاده می‌کردم. یه بار یکی از دوستان بهم گفت حضور به هم رسوندن درسته. و من آگاه شدم.
گفتم بیام اون نکته رو به تو هم بگم که زین پس به هم رسوندن بگی.
پاسخ:
چقدر این نکته‌ای که گفتی آشناست:/ فکر کنم قبلا توی وبلاگت خوندمD:
چشم استاد. آویزه گوش می‌کنیم:-)
اینقدر مریضی زیاد شده منم هر جا میرم حرف از دکتر و دارو و ...
از وقتی بابام هم مریض شده هر جا میریم اول حال بابا رو می‌پرسن بعد یا شماره‌ی دکترش رو میخوان یا آدرس دکتر جدید میدن که فلانی رفته بود و خوب شده بود یا دیگه داروی گیاهی تجویز میکنن برات :)))
خلاصه هیچ وقت مجالس خالی و بدون حرف نمی‌مونه :)))
پاسخ:
حال بابات خوبه ان‌شاالله؟
آره خداروشکر محافل و مجالس رو گرم نگه میدارن:-)
بهتر شده شکر خدا، همین امروز تا از کتابخونه برگشتم و در رو باز کردم مامانم گفت میخوام بهت مژده بدم، گفتم چی؟ گفت بابات امروز خودش تنهایی با واکر راه رفته :)
پاسخ:
خداروشکر. سایه‌شون بالای سرت مستدام:-)
منم توی هر جمعی نمیتونم صحبت کنم و خیلی وقت ها وقتی تو جمعی حاضر میشم که هیچ وجه اشتراکی نمی بینم سکوت رو به حرف ترجیح میدم و همیشه هم همه حیرت می کنن که تو که خبرنگاری چرا اینقدر کم حرفی و من نمیدونم چه ربطی داره
پاسخ:
خب خبرنگارا معمولا گوش می‌کنند که خبر جمع کنندD:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی