کولر گازی
به نام خدا
معمولا به جز جمع دوستان خودم، توی جمعهای دیگر حرفی برای گفتن ندارم! که خب مسلما طبیعی است.
توی جمع دوستان هم اغلب، در کسوت یک متخصص نمیتوانم در باب موضوعی اظهار نظر کنم.در واقع در هیچ زمینهای تخصص ندارم.
در روزهای تابستان که بهانههای شیرین"درس دارم" و "پروژه دارم" و ... در دسترس نیستند. من نیز گاهی در حالت نیمه ناچار در بعضی جمعها حضور مییابم.
همین تابستان گذشته در مجلسی حضور به هم رساندم. از همان مجلسها که خانمها جمع میشوند توی خانهای و حاجآقایی میآید و موعظه میکند و مرثیه میخواند. در جمع میهمانان، من جوانترینشان یا به عبارت بهتر تنها جوان جمع بودم. تعداد خانمهای حاضر به تعداد انگشتان دست هم نمیرسید. راستش را بخواهید برخلاف خیلی از دفعات قبلی که خیلی زود حوصلهام سر میرفت و ترجیح میدادم جمع را ترک کنم، این بار خیلی خوشحال و راضی نشسته بودم توی جمع و به حرفهایشان گوش میدادم. چندساعتی را تا حاج آقا بیایند، همین پنج شش تا خانم خانه دار مینشینند دور هم و غیبت نمیکنند. ولی از هر دری تا دلتان بخواهد حرف برای گفتن دارند. از روزمرگیهایشان نکته در میآورند و تحویلت میدهند. از تجارب با مزه خانهداریشان برایت میگویند. از کمردرد و پادردهایی که نصیبشان شده. همه جور حرفی برای گفتن دارند. و در حالی که دارند برای هم گیاهان دارویی و کرم و جوشونده تجویز میکنند، فکر میکردم که وقتی بزرگتر بشوم همینقدر بیعار و بیحرف مینشینم یک گوشه و هیچ تجربهای برای در میان گذاشتن ندارم؟! یا...
حاج آقا که آمد، چندتا از خانمها مقداری اسکناس مچاله شده را میبردند پیش حاجآقا، اسم چندتا امام و امامزاده را میگفتند تا برایشان مرثیه بخواند. یک جور نذر دارند مثل اینکه. حاصل این تنوع تقاضا و ضیق وقت، مرثیه جالبی را خلق میکند. مرثیه از محراب مسجد کوفه شروع میشد و یک هو میرفت سمت گودال قتلگاه. بعد یکهو پلی بک میخورد کنار شط و قمر بنیهاشم! و همینجور بقیه معصومین.
بعد از حاج آقا، هنوز مجلس ادامه داشت. بحث به طور کاملا تخصصی وارد حیطه پزشکی شده بود. و در مورد هر بیماری که اسم برده میشد، از هر دکتری که یاد میشد و یا هر دارویی که مطرح میشد، حداقل یک نفر در آن جمع اندک حاضرین بود که خودش یا همسایهاش تجربهای در آن مورد داشتهباشد. یعنی اگر شما میگفتی دخترعمهام سرطان انگشت دومی از آخر پای چپ را گرفته. حتما یک شیرزنی بین جمعیت بود که دختر خواهر شوهر همسایهاش چنین مرضی داشته! و بعد صحبت میرفت سمت دکتری که معالجهاش کرده، داروهایی که مصرف کرده بیمارستانی که در آن بستری بوده و شکل و شمایل و اخلاق کارکنان بیمارستانش!
اواخر مجلس که برق رفت و کولر گازی خاموش شد، من هم کمکم حوصلهام سر رفت و بعد از اینکه علت کمردرد عمه فلانی را حاصل شوک عصبی ناشی از خیس شدن فرشهای خانهاش دانستند، مجلس به پایان رسید.