درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اتفاق در لغت به معنای حادثه وپیشامد است
و اتفاق خوب همان پیشامدی است که حالمان راخوب می کند

آدمی که منتظر است
هیچ نشانه خاصی ندارد!
فقط
باهرصدایی برمیگردد


"یک نفر
کاش همین لحظه
همین جا فی الفور
برسداز ره و
حال دل من خوب شود.."

امضا:منتظراتفاقات خوب!


در منوی بلاگ ببینید "یک صفحه نور"‌

بایگانی

پرده آبی

يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۴۳ ب.ظ

به نام خدا


برنامه را ذخیره می‌کنم و از پشت میز بلند می‌شوم. صدای به جوش آمدن آب بلند شده است. چای دم می‌کنم. به پرده آبی آشپزخانه نگاه میکنم. باز هم کج ایستاده. با دستم کمی به سمت راست می‌کشم. دورتر می‌ایستم و نگاهش می‌کنم!
- تموم شد؟
پشت لپ تاپ می‌نشیند و موس را حرکت می‌دهد.
- چندتا اشکال جزئیش مونده، ببین سر در میاری؟
کمی با پرده ور می‌روم.
- گوشیت وز وز میکنه
و به گوشیم روی میز که در حالت ویبره است، اشاره می‌کند.
- بچه‌هان. دارن درمورد برنامه هفته بعدمون حرف میزنن. آخرش هم عاطفه از دستمون سرسام می‌گیره و تو خونش راهمون نمی‌ده!
 دو تا فنجان را توی سینی می‌گذارم و دوباره پرده را چپ و راست می‌کنم.
- با کی میری؟
- با ماهی توی ایستگاه اتوبوس قرار میذاریم.سرهمی رو دیدی؟
بالاخره سرش را از روی لپ‌تاپ بلند می‌کند.
- آره قشنگ شده. اندازه‌ش میشه؟
زیر سماور را کم می‌کنم.
- نشه هم بزرگه. میمونه بعدا بپوشه.
چای‌ها را می‌ریزم و روی میز می‌گذارم. می‌روم و از روی کاناپه سرهمی قرمز کوچک را از کنار میل و کاموا برمیدارم. می‌نشینم پشت میز تا کادو پیچش کنم. بعد از یک ماه بالاخره هدیه‌ای که برای کوچولوی عاطفه بافته‌ام را تمام کرده‌ام. قرار است بعد از مدت‌ها کنار هم جمع شویم توی خانه عاطفه.
گوشی را بر میدارم و با انبوه پیام‌های دومین گروه پین شده توی تلگرامم مواجه می‌شوم. اسم مسخره‌اش هنوز هم عوض نشده با ۶ نفر عضو ثابت.
- چهارشنبه میری دانشگاه؟
لپ تاپ را نیمه می‌بندد و کنار میگذارد.
- نه فردا میرم. چهارشنبه با مهسا میریم نمایشگاه
- چیزی میخوای بخری؟
گوشی را روی میز رها میکنم و فنجان‌های چای را مقابلمان می‌گذارم.
- نه. نمیدونم. میریم نگاه کنیم.
- رفتی دانشگاه دیگه کار‌ها رو تموم کن که واسه هفته بعد نمونه.
- باشه سعی میکنم. بلیط‌هارو گرفتی؟
فنجان خالی را روی میز میگذارد.
- آره. اینو بردار خیس میشه.
کادوی جوجه عاطفه را می‌گوید. لپ‌تاپ را هم برمیدارم و میبرم توی اتاق.
برمیگردم توی آشپزخانه و دوباره با کناره‌‌ی پرده ور می‌روم.
- این پرده کج شد نه؟
- خیاطش کج دوخته!
و با شیطنت می‌خندد.
گوشیم دوباره به وزوز کردن می‌افتد.
- حداقل بذارش رو سایلنت.
- دوتا موضوع داغ پیدا شده. اینا هم ول نمیکنن
سوالی نگاهم می‌کند. گوشی را برمیدارم و کنارش روی کاناپه جلوی تلویزیون می‌نشینم.
- بالاخره نیلو رو هم شوهر دادیم.
- به سلامتی. کی؟
- واسه ماه دیگه قرار گذاشتند.
نفس کلافه‌ای می‌کشم و می‌گویم:
- این دو تا ما رو پیر کردند تا بشینن پای سفره عقد.
وای فای را خاموش می‌کنم تا بعدا پیام‌هایشان را بخوانم. کاغذ و خودکار را از کنار پای کاناپه برمیدارم و کنار دستش می‌گذارم.
- ببین چیزی از قلم نیفتاده؟ هر چی به فکرم رسید برداشتم. جمعه چمدان‌ها رو می‌بندم که آماده باشه.

می‌روم توی آشپزخانه تا فکری برای شام بکنم.
- املت خوبه؟
- من گشنمه!
- خب زیاد درست میکنم.
می‌خندم. پرده کج باز هم بهم دهن‌کجی می‌کند. میروم به سمت پنجره و صدایم را بلند می‌کنم.
- میگم واقعا...
- پرده کج شده! میدونم
پشت سرم به آستانه در تکیه داده و می‌خندد.
ناامید به آبی قشنگی که کج بودنش توی ذوقم می‌زند نگاه می‌کنم. صدایش آرام‌تر به گوشم می‌رسد:
- ولی قشنگه.


*تصور من از آینده*

۹۷/۱۲/۱۹
منتظر اتفاقات خوب (حورا)

نظرات  (۱۱)

۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۴۹ بهارنارنج :)
این یعنی تصورت از آینده بود؟من نفهمیدم اینو:|
پاسخ:
با اجازتون بود:-)
خب چیکار کنم:-)) دونه دونه بچه‌ها رو معرفی کنم یا چی؟!
۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۱۸ بهارنارنج :)
یعنی هنوز دانشجویی؟نمیشه یکم بری جلوتر؟:|
پاسخ:
خب شاید دارم واسه پایان‌نامه دکتری کار میکنم! شاید استاد دانشگاهم! 
دیگه جلوتر از این سختمه تصور کنم:-)))
به جای تلگرام یه اسم عجیب غریب می‌گفتی. بعد ما می‌پرسیدیم این چیه؟ می‌گفتی نرم‌افزاری که در آینده جای تلگرام را خواهد گرفت :))
پاسخ:
آینده کمی دورتر رو باید بنویسم اون موقع! البته اینطور که نشون میده، تلگرام حالا حالاها محبوب‌ترین هست. 
ولی ایده‌ش رو میشد گسترش داد و به خیلی چیزهای عجیب غریب اشاره کرد که در آینده قراره باهاشون روبرو بشیم:-)
چه قشنگ بود :)
وقتی نوشته‌هاتو می‌خونم نمی‌تونم وسطش وایستم :)

کامنت شباهنگ هم با اینکه خنده‌دار نبود، ولی ناخواسته زدم زیر خنده :)))
پاسخ:
پس من میتونم خداروشکر کنم که دوست نداری نوشته‌م رو نصفه ول کنی:-))
ایده‌ش هوشمندانه بود:-)
۲۰ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۲۵ آشنای غریب
اگه پول ندارین تو دورهمی هاتون تو خونه عاطفه ، صندوق بذارین و هر بار یکی تون برداره
وقتی پول به شما رسید اون پرده رو عوض کنین 
خسته شدم از بس باهاش ور رفتین :)
پاسخ:
اتفاقا ایده اون صندوق رو از همین دوران دانشجویی داریم ولی متاسفانه عملیش نمی‌کنیم!
پرده رو دوست دارم نمی‌خوام عوضش کنم.

۲۰ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۴۸ دلآشفت. . .. ..
چه قدر خوب بود:)
مرسی واقعا:)))
ان شالله بهترینا پیش بیاد واست
پاسخ:
خواهش میکنمD:
ان‌شاالله برای همه:-)
بکن بندازش دور کلافه امون کرد. :))
پاسخ:
دوسش‌ دارم آبیش قشنگه:-)) 
فقط خیاطش ناشی بودD:
ول کن پرده را 
چایی ات یخ کرد:))


پاسخ:
چایی رو قبل یخ کردن خوردیم:-))
۲۲ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۰۹ جناب منزوی
آبی فیروزه ای قشنگه :)
پاسخ:
بله پرده‌مون قشنگه:-)
چه آیندهء آروم قشنگی
پاسخ:
آینده ترسیمی تقریبا همه قشنگ بود:-)
از قدیم میگن خواندن پست ها با گردن کج نشانه محبت و لذت است:) گردنمون کج بود خلاصه
پاسخ:
خیلی لطف دارین:-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی