هر کاری میکنم ازم نمیگذره
به نام خدا
خواستم حاجتم رو بهش بگم خجالت کشیدم. البته خودش که میدونه. یعنی همیشه همین طوری میشه. تا میام برسم به اون حالی که حرفم رو بهش بزنم و ازش چیزی بخوام خجالت میکشم! به خودم میگم: "بعد چند صباحی پیدات شده که بشینی جلوش و خواستههات رو ردیف کنی و بگی اینا رو میخوای؟ درسته که خودش میدونه چی میخوای! ولی یادت رفته این کارت شبیه معامله است؟ اصلا تو چه جوری روت میشه چیزی بخوای؟" تا میام خودم رو قانع کنم که خب پس از کی بخوام؟ میگم: "تا اینجا اومدی، حال دلت رو خوب کردی که بگی اینو میخوام؟ همین! نشستی جلوی خدای به این بزرگی و چنین چیز حقیری رو میخوای؟"
پسچیکار کنم؟ از کی بخوام؟ بگم اینکه کوچیکه خودش حل میشه! چیزهای بزرگ بخوام ازش! پس یه سوال. اون چیزهای کوچیک چه طوری خود به خود حل میشه؟ اصلا مگه نخواد میشه؟ مگه نگفته نمک سفره رو هم از خودش بخوام؟
پس هر چی رو که هست و خودش هم میدونه، بازم بهش میگم.
من تنهایی نمیتونم. بلد نیستم. خراب میکنم. من از تو میخوام. تو هم بخواه که بشه. میدونم که حواست هست.
دعا کردن خیلی ادمو اروم میکنه