دلخوشیهای صد کلمهای
به نام خدا
میان حال خراب این روزهایم، میان به هم ریختگی ذهن و دلم! میان تمام برنامههای نامعلوم! نوتیفی از گروه سه نفرهمان روی گوشی ظاهر شد. با حال بیحوصله همان لحظه، نوتیف را لمس کردم و نشستیم به حرف زدن. نوشتن و نوشتن و نوشتن. از خاطراتمان. از شبهای پاییزی ۹۶ تا عصرهای زمستانی ۹۸! وسط خاطره نوشتنها و خواندنها زدم زیر خنده. از ته دل. بعضیهاشان خاطره نیستند که! فیلمنامههای کمدی هستند! بیش از ۱۰ بار مرورشان کردهایم و هر بار تازگی دارند و هر بار کلی به خنده میاندازندمان!
ته خاطرهبازیمان آرزو کردیم، آنهایی که در این خاطرات با ما شریک هستند، همگی آلزایمر بگیرند! تا اعمال و رفتار و حرفهای خندهدارمان را فراموش کنند! با لبخندی به وسعت صورتم گوشی را کنار گذاشتم.
+نوشته شده برای رادیوبلاگیها
+دعوت میکنم از نسرین، آیدا و حوریا تا از دلخوشیهای صد کلمهایشون بنویسن:-)
اونی که حال صفرت رو صد کنه، اون رفیقه.