من بار امانت نتوانم کشید!
به نام خدا
چند ماهی هست که چند تا امانتی دستم مونده و از موعدی که قبلا برای برگردوندن امانتیها گفته بودم خیلی گذشته! هر بار برنامه میریختم که فلان وقت و فلان جا میبرم تحویلشون میدم و راحت میشم، موعدی که تعیین کرده بودم به اذن الهی به اوهام میپیوست و اون برنامهای که در نظر داشتم اتفاق نمیافتاد. طوری شده که حس میکنم الان به طور قطعی تعیین کنم در فلان مکان و فلان زمان میخوام امانتیها رو تحویل بدم. زمین دهن باز میکنه و مکان مورد نظر رو میبلعه! و زمان مورد نظر هم طی یک تصمیم بینالمللی از تقویم جهانی حذف میشه!
وجود این امانتیها باعث شده داشتن خیال راحت بر من حرام بشه! یعنی تا میام یه خرده برنامههام رو روبراه کنم وجود چند امانتی با تکلیف نامعلوم عین پتک میخوره تو سرم! واقعا دارم زیر بار عذاب وجدان ناشی از بدقولی له میشم! و هر روز دارم به نحوه برگردوندنشون فکر میکنم. یه شب که داشتم به کیف دستی، کیسه یا هر چیزی که باید اینا رو توش بذارم و تحویل بدم فکر میکردم، خواب دیدم بالاخره بردم امانتیها رو تحویل بدم و نمیدونم چطوری اونها رو توی کیف کوچیکم جا دادم! از طرفی قبل از اینکه من تحویلشون بدم، صاحب امانتها یه کیسه کوچیک که یه چیزی توشه و معلوم نیست چیه، از تو کیفش درمیاره و میخواد به من بده! و من توی خواب با حال نزاری داشتم فکر میکردم وای هنوز من اینا رو تحویل ندادم باز این چیه دیگه:/
طوری شده که هر برنامه کوتاهمدت یا بلندمدتی که میریزم برای اینکه خیالم رو راحت کنم، برگدوندن این امانتیها رو هم داخل برنامه میگنجونم تا به خودم اطمینان بدم حتما یه روزی قراره برشون گردونم و اینقدر نگران نباشم! اینطوریه که صبح دارم فکر میکنم بلند شم ناهار درست کنم بعد کمدم رو مرتب کنم، بعد چک کنم ببینم مدارکم تایید شده، تکالیفم رو انجام بدم و در چند روز آتی ببرم امانتیها رو تحویل بدم! و اگر شما فهمیدین بعد از دقیقا چند روز آتی این اتفاق مبارک قراره بیفته، منم فهمیدم!
در حال حاضر یک بخش اعظمی از افکارم رو درگیر خودشون کردند و وقتی صاحب امانتها یه استوری گذاشته بود که: "ask me a question" میخواستم بپرسم: "آیا مشکلی نداری که این امانتیها مدت زمانی طولانی دست من بوده در حالی که خودت میدونی امکان ارجاعشون رو نداشتم و حالا هم تا مدتی نامعلوم اما به امید خدا کوتاه، دست من هست تا بتونم برشون گردونم؟" و امیدوار باشم که بگه نه بابا اصلا مهم نیست برام. راحت باش:|
این همه سال گذشتهها! ولی همین چند تا کتاب همیشهی خدا روی مخِ منه. -__-