گردابی از اعماق وجودم
سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۹:۳۴ ق.ظ
به نام خدا
درست وسط مبحث مهمی سر کلاس، یکهو بین کشیدن غذا توی بشقاب، هنگام پوشیدن یک لباس، لحظه بلند شدن از روی صندلی، موقع شنیدن یک کلمه و در بسیاری از لحظههای معمولی زندگی که انگار همه چیز عادیست؛ یک دفعه حفرهای توی دلم باز میشود و همه وجودم را توی خودش میبلعد. کرخت میشوم و احساس ناتوانی میکنم. مردم به آن دلتنگی میگویند.
۹۹/۱۲/۱۲
یه سری موقع ها وسط چیدن سفره یا هر چیزی یهو دلم میگیره... خالی میشه...
برای کسایی که من براشون مهم نیستم :)