باز آمده ام دست به دامان تو باشم
کلمة الله هی العلیا
*مهمانی دعوتیم! من هم و شما هم! حساب و کتاب اینکه چندمین مهمانی است، بماند برای بعد!
انگار میکنم که این مهمانی متفاوت است با مهمانی های سابق! این بار را دستِ خالی تر آمده ام، با دلی پرتر! این بار را شرمنده تر آمده ام و کم حرف تر! این بار را انگار فقط آمده ام... آمده ام که بگویی! که نشانم دهی! که نجاتم دهی!
این بار را فقط به شوقِ تو آمده ام! این بار را آمده ام نه به خاطر مهمانی که به خاطر تویی که صاحب این مجلسی!
بیا و رمضانی متفاوت تر از همیشه برایم بساز! این بار را آمده ام! نه اینکه خودم آمده باشم که آوَردیَم!*
این روزها کم حرف شده ام، اما کم نویس نه! کاغذهای خط خطی لای کتاب و دفترهایم گواهی این ادعا هستند! چند روز پیش می خواستم به دل خوشی هایم فکر کنم تا حالِ خرابِ آن لحظه ام را خوب کنم. اما به طور عجیبی دل خوشی هایم مابین موهوماتِ زندگی گم شده بودند و رویشان را لایه ای از اوهام و خیال گرفته بود. دلم گرفت. می دانید، آدمی که منتظر اتفاقات خوب است، نباید بیکار و بی عار بنشیند تا اتفاق خوب زنگِ خانه اش را بزند! منتظر خودش دست به کار می شود تا اتفاقِ خوب را خلق کند. یا لااقل مقدمات اتفاق خوب را فراهم کند!
مهمانی دعوتیم! مهمانی یک ماهه! این مهمانی یک برنامه اساسی می طلبد و یک سری مقدمات!
مقدماتش را خلاصه میکنم در یک سری خرید، مرتب کردن قفسه کتاب و کمد لباس و پیدا کردن یک دست لباس تقریبا نو برای پوشیدن! کفگیر را به تهِ دیگِ حسابم کوبیدم تا اینترنت این یک ماه هم تامین باشد!
و یک برنامه حسابی برای رسیدن به امتحانات و برنامه کتابخوانی، گوش دادن به یک سری فایل صوتی و تماشا کردن یک سری فایل تصویری، گاهی نوشتن و شاید گاهی خط خطی کردن و...
**التماس دعا!