ماه من اگه عاشقی، عاشقا گاهی گم میشن!
به نام خدا
سلام.
هفته قبل با یک اتفاق خیلی خوب شروع شد که شاید تنها اتفاق قابل توجه هفته اخیر بود. قدم نو رسیده، یعنی اومدن یک عروسک صورتی چند وجبی که فقط دوست داره بخوابه:-)
اعتراف میکنم که خودم، خودم رو چشم زدم! وقتی به خودم گفتم:" آفرین حورا! این بهترین تابستونی بود که داشتی!" بهترین تابستون، یعنی وقتی برای حوصله سررفتن نبود. بهتر از هر وقت دیگری به برنامه ای که داشتم عمل کردم و بیشتر از هر وقت دیگری از تابستون و تعطیلات لذت بردم و قدر لحظه ها رو حس کردم. ولی هفته ای که گذشت با صرف نظر از زمان هایی که در کنار خانواده عروسک کوچولوی دوست داشتنی بودم، واقعا نمی دونم چیکار کردم؟! یعنی حتی نیومدم پنل بیان رو باز کنم:/
و بعد با سیلی از پیام های دوستان دانشگاهی مواجه شدم! که "فلان درس رو با کدوم استاد برداریم؟!" ، "استاد فلانی که ترم قبل باهاش بودی چطور بود؟"، "درس های عملی کدوم تایم برداریم که باهم باشیم؟" و...
همه این پیام ها خبر از واقعه هولناک انتخاب واحد رو داشت که پیش رو داریم! و من ساعت های آخر هفته ای رو که اون طور که نباید گذرونده بودم ، به نوشتن کدها و ردیف کردن اسم استاد ها توی یه دفترچه گذروندم! به امید اینکه انتخاب واحدی سالم و به دور از هرگونه درگیری های لفظی و فیزیکی با سیستم داشته باشیم!
این هفته رو با خوندن "ابن مشغله" نادر ابراهیمی شروع کردم، باشد که از زندگی نباتی* به زندگی عادی برگردم!
*ما اصلا زندگی بشری نمی کنیم، زندگی ما زندگی نباتی است. درست مثل یک درخت. زمستان که آمد و برگ و بارش ریخت می نشیند به انتظار بهار. تا برگ دربیاورد. بعد به انتظار تابستان، تا میوه بدهد. بعد به انتظار باران، بعد به انتظار کود و همین جور. همه اش به انتظار تحولات طبیعی، تحولات از خارج. آنها این جور بودند شما هم این جورید. غافل از اینکه همه اش به انتظار تحولات خارجی بمانی یک دفعه سیل می آید یا یکهو باد گرم می گیرد یا یک مرتبه خشکسالی می شود.
نون والقلم_جلال آل احمد