درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اتفاق در لغت به معنای حادثه وپیشامد است
و اتفاق خوب همان پیشامدی است که حالمان راخوب می کند

آدمی که منتظر است
هیچ نشانه خاصی ندارد!
فقط
باهرصدایی برمیگردد


"یک نفر
کاش همین لحظه
همین جا فی الفور
برسداز ره و
حال دل من خوب شود.."

امضا:منتظراتفاقات خوب!


در منوی بلاگ ببینید "یک صفحه نور"‌

بایگانی

زیرزمینی‌رفتیم استقبال

دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳ ق.ظ

به نام خالق


حورا به عنوان عضو افتخاری قبولِ مسئولیت می کند

معمولا وظیفه استقبال از دانشجویان جدیدالورود بر عهده ستاد بسیج هست. هفته قبل فاطمه پیام داد: که شنبه میتونی بیای کمک؟! و من از اونجایی که هیچ تجربه ای در این زمینه ندارم گفتم نه! از طرفی هم می خواستم بعدازمدت ها برم کتابخونه. و باتوجه به شروع کلاس ها، فاطمه در حالی که زیر فشار کمبود نیروی انسانی قرار داشت در تلاش برای قانع کردن من بود. و من درحالی که دچار احساسات مختلفی از قبیل کنجکاوی، هیجان، هوس تجربه جدیدو.. بودم پذیرفتم.


حورا در مترو

از وقتی چشم باز کردم، صحبت از راه اندازی مترو در شهرمون بود. و ما کم کم به این نتیجه میرسیدیم که ان شاالله نوه هامون سوار مترو می شوند. چند وقت پیش مترو در یک مسیر کوتاه به راه افتاد. تا اینکه ایستگاه محله ما هم تاسیس شد و ماه قبل هم ایستگاه دانشگاه راه اندازی شد. شنبه که با خواهرم به قصد دانشگاه خارج شدیم بالاخره مذاکرات چندروزمون منجر به رفتن به سمت ایستگاه مترو شد! وقتی نگام به مترو افتاد یاد قطاری افتادم که ما رو به مشهد رسوند و اگر واکنش های بامزه خواهرم در اولین تجربه متروسواریمون نبود، میزدم زیرگریه! 


خوش آمدگویی

این کار شامل نوبت دادن به دانشجویان جدید، راهنمایی کردنشون، دادن فرم های ثبت نام و کمک بهشون در پرکردن این فرم ها هست. بیشتر دانشجوها با پدر و مادرشون و حتی برادر و خواهرشون اومده بودند! و اغلب فرم ها رو هم پدر و مادراشون پر کردند!! من از دوره راهنمایی فرم های ثبت نام مدرسه رو خودم پر کردم و روز ثبت نام دانشگاه با وجودی که از نظر خودم نیازی به حضور مادرم نبود، اومد و منم گفتم بشینه روی یک صندلی و خودم رفتم و همه کارای ثبت نام رو انجام دادم و برگشتم. مامان هم که تجربه همراهی خواهرم در ثبت نام دانشگاه رو داشت، از روند سریع ثبت نام من بسیار اعلام رضایت کرد.

میز خواهران و برادران جدا بود. و وقتی پدر یا مادری برای فرم گرفتن سر میز میومد، فاطمه می پرسید: بچه تون آقاست یا خانم؟!!

پدری سر میزمون اومد و فرم ثبت نام خواست! و وقتی از بچه شون جویا شدیم به سمتی اشاره کرده و گفت داره با دوستاش حرف میزنه! تعداد همراهان، بیشتر از تعداد دانشجوها بود و ما گاهی نمی دونستیم کی رو باید راهنمایی کنیم؟!دانشجو؟ پدرش؟ یا مادرش؟!

از اونجایی که دانشکده مون فنی هست و تعداد آقایون خیلی بیشتراز خانم هاست. بیشتر مهندسان خانم جدیدالورود هم از تعداد دخترها در کلاس جویا می شدند و من اطمینان میدادم بهشون که تنها دختر ورودی امسال نیستند!


کار خدا رو چه دیدی؟!

تعدادی متوجه نبودند که باید قبل از گرفتن فرم، نوبت بگیرند و ما هم به میز قبل ارجاعشون می دادیم.به اون هایی که شماره نوبتشون خیلی بالا بود، می گفتیم منتظر نمونند و فردا مراجعه کنند. دختری به همراه پدرش برای گرفتن فرم اومد. و در حال پر کردن فرم ازشون پرسیدیم که شماره نوبتشون چنده؟! فاطمه تاکید کرد که چون ممکنه تا پایان وقت ثبت نام امروز نوبت بهشون نرسه. و پدرِ دختر در حالی که نسبت به گرفتن نوبت بی خیال بود، گفت: چرا نرسه؟! کار خدا رو چی دیدی؟ یهو دیدی رسید!

و ما فهمیدیم در فرهنگ امروزه، پارتی بازی را کار خدا می نامند!


مامان بزرگ و نوه اش

یک مامان بزرگ بامزه و دوست داشتنی و خوش زبون با قدی خمیده برای ثبت نام نوه اش(پسر) اومده بود. ساعت های اولیه ثبت نام بود و تقریبا ساعتی رو باید منتظر رسیدن نوبتشون می موندند.که یک هو دیدیم مامان بزرگ به طرز بامزه ای داره به یکی از برادرها اصرار میکنه که پسرش رو خیلی سریع بفرستند بالا تا کارای ثبت نامش رو انجام بده چرا که حالش خوب نیست و فشارش داره جابجا میشه. برادرمون هم خیلی مودبانه در تلاش برای آروم کردن مادربزرگ بود.

-شما بفرمایید بنشینید، سرپا نمونید.

-کار پسرمو راه بندازین ما بریم.

-چشم شما بفرمایید.چیزی میل دارید من براتون بگیرم؟!

-نه فقط اونو بفرستید بالا.

بعد مادربزرگ رو آوردند و کنار ما نشوندنش. ایشون هم وقتی دید پسرش هنوز نرفته بالا دوباره بلند شد و رفت سر وقت برادرها که کار پسر منو راه بندازید، ما بریم من خسته شدم!

صحنه تقابل مادربزرگ و برادرها به قدری بامزه بود که تا دقایقی روحمون شاد شد! البته نوه مذکور هم خیلی مظلومانه یک گوشه ای ایستاده بود و رخ نشون نمیداد.

خلاصه برادران قبل از قیام سوم مادربزرگ لطف کردند و پسرش رو فرستادن بالا و برای مادربزرگ هم چای و کیک آوردند و ایشون با فاطمه غرق صحبت شد. نوه ش مهندسی کامپیوتر قبول شده بود و از تهران اومده بودند. موقع رفتن با خوش رویی ازمون خداحافظی کرد و گفت هر وقت رفتیم تهران برامون جبران می کنند.


بی دقتی مسئولین

اواسط ثبت نام بود که تعدادی از دانشجویانی که بالا رفته بودند دوباره برگشتند و گفتند که از بالا گفتند فرم اشتباهی رو پر کردند! و اینجا کاشف به عمل اومد که نیم ساعت اول فاطمه تنها بوده و مراجعه کننده زیاد. فاطمه هم هول کرده و به هر کسی همه جور فرمی داده!

از یک ساعتی به بعد، نفهمیدیم کی؟کِی؟ و از کجا بهمون گفت که به شماره های بالای ۱۷۰ بگیم منتظر نمونند و فردا مراجعه کنند. و ماهم به جمع کثیری چنین پیشنهادی دادیم. و از اونجایی که سایت دانشکده برای پرداخت شهریه دانشجویان شبانه اشکال پیدا کرده بود.  هنوز دو ساعت مونده به پایان ساعت ثبت نام شماره ۱۴۰ رو هم صدا کردند.اینجا بود که ما به تکاپو افتادیم که چه کسی پیشنهاد فرستادن مراجعین به خونه رو مطرح کرد؟! و البته کسی گردن نگرفت! و چون همیشه مسئولین مقصرند ما هم تقصیر ها رو انداختیم گردن فاطمه!


بعد از ظهر هم با دوستان رفتیم سر کلاس!

عصر که بر میگشتم خونه پر از انرژی و لبخند و حال خوب بودم!

# اولین_روز_پاییز_خوبی_رو_گذروندم!

۹۶/۰۷/۰۳
منتظر اتفاقات خوب (حورا)

نظرات  (۱۶)

خوش بحالتون که دانشجو هستین :))
+ خیلی خوبه راهنمایی کردن دانشجویان ورودی جدید و خوبتر از اون سرکار گذاشتن شون :))
پاسخ:
:-))
کسی ما رو سرکار نگذاشته بود در نتیجه ما هم کسی رو سرکار نمی گذاریم:-))
۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۲:۳۵ آقاگل ‌‌
زمون ما از این خبرا نبود چرا؟ فقط یه نگهبان بداخلاق گذاشته بودن دم در هرکی رو میخواست گزینش میکرد بره داخل. سوالم میپرسیدی داد میزد. منم یکی از برگه هام گم شده بود هرچی اسرار کردم نذاشت برم داخل برا ثبت نام. برگشتم خونه مستقیم. یک ماه بعدش رفتم دفتر آموزش کل مدارک رو یکجا پر کردم. :)
.
مترو همونه قطاراش از زیر زمین رد میشه؟ اصفهانم داره؟
پاسخ:
این دوره زمونه دانشجوهارو کلی تحویل میگیرند! من با یکیشون یه خورده رسمی برخورد کردم. بهم تذکر دادند:| گفتند خوش رو تر برخورد کنید:-))

قطار زیرزمینی هست. ولی من بازم اتوبوس رو ترجیح میدم، دوست دارم وقتی از پنجره بیرونو نگاه میکنم، فقط سیاهی نبینم.
باتوجه به خبر پایین، اصفهان هم مترو داره.
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1396/07/02/1528256/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%81%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%AA%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%A7%D8%B5%D9%81%D9%87%D8%A7%D9%86-2-%D9%87%D9%81%D8%AA%D9%87-%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%AF

۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۲:۳۹ پـــــر ی
روزگار ما از این کارا نمی کردن که
پاسخ:
الان کلی لی لی به لالای ورودی ها میگذارن:-))
۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۴:۵۵ نار خاتون
بگردم واسه نوه ش:))
پاسخ:
آره بنده خدا. کلا قایم شده بود:-)))
۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۵:۳۰ ستاره جان
روزگار دانشجوییتون خوش باد 
وجود مترو مهمه نه قیافش
پاسخ:
ممنون.
بی آر تی رو ترجیح میدم.
منم جدیدا چند بار از کنار ایستگاه مترو رد شدم ولی فعلا تنها افتخار مترو سوار شدنم مربوط به تهرانه مترو بومی سوار نشدم :))
ای جانم فک کنم حسابی کارای دانشگاه چسبیده و خوش گذشته.
@آقاگل
برا ما قطارش فک کنم اگه درست دیده باشم یه قسمتش رو پله. 
پاسخ:
ان شاالله قسمتت بشه:-)))

از ایستگاه استاد شهریار میاد بالا!
۰۳ مهر ۹۶ ، ۲۲:۱۹ ستاره جان
تو که مشهدی نیستی؟!
 اصفهانی هم نیستی

پاسخ:
نه.
تبریزی هستم:-)
۰۳ مهر ۹۶ ، ۲۳:۴۴ آرزو ﴿ッ﴾
مامان بزرگه با مزه بود :))
من در قسمتِ کمک به جدیدالورودها به خوابگاه در جابجایی وسایل‌شون همکاری می‌کردم. واقعا فکر نمی‌کردم کسی بیشتر از من وسیله بیاره. امیدوار شدم به خودم :))
پاسخ:
:-))
خداقوت:-) 
۰۴ مهر ۹۶ ، ۰۹:۴۷ شرف الدین
من همیشه از تجربه کردن استقبال میکنم. این کار هم تجربه خوبی بود

جالبه که خانوادگی اومده بودند ثبت نام!!! :)))
پاسخ:
بله خیلی خوب بود.
:-))
۰۵ مهر ۹۶ ، ۱۲:۱۵ ماهی کوچولو
ما که رفتیم ثبت نام دانشجوهای سال بالایی انقد خوب بودن انقد خوب بودن که همونجا عاشق اون دختری شدم که کمک من کرد خصوصا که چهره اش کپی سید عزیزم بود :) آخرشم بهش عکس سید رو نشون دادم گفتم ببین خواهرین :) با اجازه اش یه عکسم گرفتم ازش نشون سید بدم :)) انقد شبیه بودن 
پاسخ:
ما هم همینقدر واسه ورودی هامون خوب بودیم^_^

چه خوب
خسته نباشی پس

پاسخ:
:-)
سلامت باشی
۰۷ مهر ۹۶ ، ۲۲:۳۹ پسر مشرقی
دنیای دانشجویی یادت به خیر...
پاسخ:
:-))
۱۰ مهر ۹۶ ، ۱۱:۲۰ محسن خطیبی فر
این کار زمان دانشجویی ما در ساله 82-81 تقریباً شروع شد و حالا بعد این همه سال، هنوز داره پیش می‌ره: -چ خبری به‌تر از این...

پ‌ن:
1- ما دانشگاه ملی بودیم. نمی‌دونم برنامه شما برا کدوم یک از دانش‌گاه‌هاست: ملی، آزاد، سهند، هنر اسلامی، نبی اکرم. اما یادمه اون موقع غیر ما، صنعتی سهند هم ستاد استقبال داشت.
2- اون زمان ما، بچه‌های ستاد استقبال می‌رفتند تو ترمینال چادر می‌زدند و از هم‌اون‌جا با ورودی‌های جدید ارتباط می‌گرفتند و البته یک عده هم داخل دانشگاه مستقر بودند. یادش ب خیر.
پاسخ:
شما جزو بنیانگذاران این کارید!
هم واسه ما خوبه، هم واسه ورودی های جدید:-)
دانشگاه سراسری رو دانشگاه ملی میگن؟!
ترمینال!!!خوش به حال ورودی هاتون:-))
۱۰ مهر ۹۶ ، ۱۱:۵۹ محسن خطیبی فر
1- من افتخار عملگی داشتم و دارم: الان ک این همه سال از اون تصمیم خوب گذشته و خبر می‌رسه ک هنوز این کار ادامه‌داره؛ من یکی ک خیلی حس خوبی پیدا کردم. واقعاً این ارتباط‌گیری‌ها فواید زیادی داره و ان‌شاالله ثمرات‌ش ب زودی زود شامل حال شما و رفقاتون بشه.

2- بیش‌تر از ما، تبریزی‌ها ب دانشگاه دولتی می‌گفتن دانش‌گاه ملی. حالا رسم عوض شده و شما هم الان دیگه می‌گین دولتی؟ نمی‌دونستم :)

3- آره والا ترمینال. چ گلودردهای مزمنی ک بچه‌ها از هم‌دمی با سرمای صبح منظریه تبریز و دود اتوبوس‌ها نصیب‌شون نمی‌شد. یادش ب خیر...
پاسخ:
1. خدا قبول کنه:-)
2. آره بزرگترهامون گاهی این کلمه رو میگن. من فقط شک کردم که شما هم منظورتون همینه.
3.امسال شهریور و موقع ثبت نام هوا سرد نبود. برعکس یه خورده گرم هم بود! البته دانشگاه که اینجوری بود.
واسم تجدید خاطره شد و استرس گرفتم! :))
همیشه ثبت نامم رو خودم انجام دادم و گاهی افرادی که مسئول این کار بودن دور از جون شما اصلا وظیفه شناس نبودن و در عوض خیلی هم بی ادب بودن
پاسخ:
استرس! 
:-))))
من سال آخر دبیرستان رو هم تنهایی رفتم واسه ثبت نام! 
از این مشکل ها همه داشتند و دارند. عوضش از صبح فاطمه همش تو گوشم می خوند لبخند بزن:-))
یاد روز اول ثبت نام دانشگاه افتادم، یادش بخیر
منم با بابام رفتم ولی همه کارا رو خودم انجام دادم. بودنش حس خوبی بود. دانشگاه ما هم یه استقبال محدودی داشتن البته نمیدونم از طرف چه نهاد دانشجویی بود یا خود دانشگاه! واقعا لازمه.  وقتی وارد یه جای جدید میشی بیشتر از همه به یه راهنما نیاز داری و یه سیستم منسجم برای ثبت نام. 

خلاصه که خدا خیرتون بده :)
پاسخ:
ثبت نام من اونقدر سریع اتفاق افتاد که اصلا یادم نیست از کی ها کمک خواستم، از کی ها سوال پرسیدم:-)))
من که اولین بارم بود:-)
سلامت باشید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی