درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اتفاق در لغت به معنای حادثه وپیشامد است
و اتفاق خوب همان پیشامدی است که حالمان راخوب می کند

آدمی که منتظر است
هیچ نشانه خاصی ندارد!
فقط
باهرصدایی برمیگردد


"یک نفر
کاش همین لحظه
همین جا فی الفور
برسداز ره و
حال دل من خوب شود.."

امضا:منتظراتفاقات خوب!


در منوی بلاگ ببینید "یک صفحه نور"‌

بایگانی

به نام خدا

+چرا اینجوری شد؟ اونا که حواسشون بود! اونا که خوب بودند؟

_ خط قرمزاشون خیلی از خودشون دورتر بود.

+خط قرمز تو کجاست؟

_جلوی پام.

+!!!

_خط قرمز من جلوی پامه که همیشه جلوی چشمم باشه که حواسم باشه پام اون ور خط قرمز نره! اونایی که خط قرمزاشون دوره به خیال اینکه خیلی مونده تا به خط قرمزشون برسند،خیلی کارها می کنند و وقتی به خودشون میان که از خط قرمز خودشون هم گذشتند.

+جای خط قرمز آدما گاهی عوض میشه. جلو میره عقب میره.

+اگه خودت خط قرمزاتو رعایت کنی وبهشون احترام بذاری، بقیه هم در برخورد باهات به خودشون اجازه عبور از خط قرمزت‌ را نمی دهند.


منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۶ ۱۱ نظر

به نام خدا

وقتی توی رابطه دو نفره یا چند نفره،توی برخورد بابقیه یک چیزی ته ته دلتان می گوید کارتان اشتباه است  و هرچند اصرار دارید به هردلیلی کارتان را توجیه کنید که اشتباه نیست. سعی کنید هر چه سریعتر از این اشتباه خودتان را دور نگه دارید. اجازه ندهید اشتباه های کوچک و قابل حل تبدیل بشوند به خسارت های جبران ناپذیر.در برخورد ها اگر شما می توانید جلوی اشتباه را بگیرید حتما این کار را بکنید به نفع خودتان و اطرافیانتان.


منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۳ ۷ نظر

به نام خدا

دیروز نزدیک غروب یک پرنده سفید و دوست داشتنی داخل حیاطمان فرود آمد و چون هوا روبه تاریکی بود دیگر پرواز نکرد. واگر تا صبح از گرسنگی جان سالم به در می برد محتمل گربه کارش را تمام می کرد، اورا داخل خانه آوردیم وتوی قفس یادگار قناری هایمان گذاشتیمش با آب و دانه. حالا که صبح شده از داخل قفس درآورده گذاشته ایمش روی قفس که در تراس است و می گوییم به سلامت پرواز کن برو سرخانه و زندگیت که خانواده ات چشم به راهت هستند. ولی همین جور بروبر مارا نگاه می کند و قصد رفتن ندارد. فکر کنم نمک گیر شده است. 

دیشب وقتی گذاشتیمش داخل قفس جوری گوشه قفس کز کرده بود که گفتم لابد در دل می خواند

"طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق.." 

وحالا که آزادش کردیم و نمی رود به گمانم می خواند 

"آن روز که پر داشتم آورد به بندم       امروز که دلبسته خاکم قفسی نیست"

و همین جور پیش برود. آخر سر مجبور می شویم نان و آب این عضو جدید را تقبل کنیم.



منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۹ ۱۰ نظر

به نام خدای دانه های انار

روزهای انتخاب رشته است و بچه های کنکوری درگیر اینکه کجا و چه بخوانند؟

حواسمان به انتخابمان باشد. هرچند این روزها درس و دانشگاه اعتباری آنچنان که قبل داشت را ندارد. ولی حواسمان باشد به انتخابمان. تحصیل را نه برای مدرک قاب شده و نه برای پرکردن اوقات فراغت و سرگرمی، برویم سراغ تحصیل برای اینکه بسازیم خودمان را، اطرافیانمان را، جامعه مان را وشاید آینده مان و زندگی آیندگان را. وقتی جایی برایمان امکان تحصیل هست هرچند کم و هرچند گاهی برطرف کننده نیازهایمان هم نباشد از آن به بهترین نحو استفاده کنیم. درست انتخاب کنیم. 

گفتند پدیده کنکور امسال!!وآیا واقعا کسی نپرسید که چرا؟ چرا رتبه برتر ریاضی که می رود برق شریف بخواند همانی که شاید غایت آمال خیلی از دانش آموزان ریاضی باشد بعداز 4 سال حس میکند علاقه اش کار و حرفه دیگری است؟و شاید این نابغه کنکور اصلا خودش پشیمان نباشد. که بعداز چهار سال قصد تغییر مسیر دارد. ولی سعی کنید از اول انتخاب درستی کنید، انتخابی که شمارا به جایی برساند که کاری هرچند ناچیز ولی مفید انجام دهید. بیایید در مسیری خودمان را قرار دهیم که بعدترهایمان نگویند" این آشی است که شما برای ما پخته اید!" همان حرف هایی را نگویند که شاید ما به قبل ترهایمان گفتیم. نقطه شروعی لازم است بیایید شروع به ساختن و یا شاید شروع به ترمیم کنیم.


+نمی خواهم شعار بدون عمل بدهم و امیدوارم نداده باشم.

+نمیدانم نفسم از جای گرمی بلند می شود یانه ولی لااقل کمی که نه بیایید در حد توان تلاش کنیم.


"ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم       هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم

موج زخود رفته ای، تیز خرامید و گفت             هستم اگرمیروم، گر نروم نیستم"

اقبال لاهوری

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۹ ۳ نظر

به نام او که همیشه هست!

اولین بار و در بحبوحه مشغولیت ها که برای فرار از اجباری های تکراری دست به قفسه کتاب خواهرم بردم و "انسان کامل" را که فهرست عنوان هایش کمی تا قسمتی برایم جالب بود، به دست گرفتم هرگز فکر نمی کردم روزی با اشتیاق زیاد به صفحه 313 برسم. روزی بود که دوست داشتم تا آخر فصل را بخوانم و شد که حتی یک هفته گذشت و من یک سطر هم نخواندم. به هرحال کتابی بود که برای من ارزش خواندن داشت. رفیقی دارم که یک زمانی"عرفان حافظ" مطهری را می خواند و معتقد بود، اگر این کتاب هارا بدون نام نویسنده اش به خیلی هایی که آنچنان اشتیاقی برای خواندن کتابهای این معلم ندارند، پیشنهاد کنیم، حتما آن را با علاقه خواهند خواند. و من اولین بار بود که کتابی از این نویسنده را تا آخر خواندم. گاهی با نویسنده هم گامی کردم برای تحسین یک ارزش و گاهی خودم در زمره گروهی بودم که نویسنده آنهارا نقد کرده بود. طبق عادت همیشگی سطرهایی و بخش هایی از کتاب برایم های لایت شد:

+ارزش ارزشها در انسان "درد داشتن" است.

کلام انسان مثل خود اوست. چون کلام تنزل روح انسان است. تجلی روح انسان است.

انسانیت امری است که حتی مادیترین مکتب های عالم هم آن را انکار نمی کنند ولی درعین حال بامعیارهای مادی هم نمیتوان آن راشناخت.

خدا یک موجود پایان پذیر نیست واین تنها میدان بی پایان بشر است.

آزادی خودش کمال بشریت نیست، وسیله کمال بشریت است. با آزادی ممکن است انسان به عالی ترین مقامات برسدو ممکن است به اسفل السافلین سقوط کند.




منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۰ ۴ نظر

به نام مهربان ترین

فکر می کنم نیاز مبرمی به یک یوزارسیف داریم تا جماعت را هم سطح کند. بالادستان را به زیر بکشاند و بغض و حسرت را از نگاه زیردستان بگیرد. تا نان شبمان گیر گلویمان نشود که مبادا گرسنه ای گرسنه به خواب برود.

پدرم می گوید معامله مالی با بچه صغیر صحیح نیست. پس چرا آن پسر صغیر سر راه مدرسه ای که نه سر راهش که باید توی کلاسش باشد، با نگاهی تلخ شکلات شیرین می فروشد؟؟

+دوست ندارم تلخ بنویسم ولی وقتی می بینم و کاری نمی توانم بکنم لااقل می گویم و می نویسم تا شاید آنها که می توانند، کاری بکنند.

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۰ ۳ نظر

به نام او که همیشه حواسش هست!

هرچقدر هم که بگویند و بدانیم که پول خوشبختی نمی آورد، قبول کنید نبودنش می تواند بدبختی بیاورد!

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۱۲ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۲۱ ۶ نظر

بسم الله

یاد گرفتم به آدمی اعتماد نکنم و دلم را با قول هیچ آدمی قرص نکنم. و چه خوب که زود و در جمع آشنایان به این نتیجه رسیدم.


من گم شده ام روی زمین هیچ کسی نیست؟        امروز چه قرنی است که فریادرسی نیست؟

آن روز کـــــــه پر داشـــــــــتم آورد بـــــه بـــنــدم        امروز که دل بسته خاکم قفسی نیست!

                                                                                                                                            علیرضابدیع

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۰۷ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۵ ۳ نظر

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست...

از اتفاقات خوب زندگی آدمی، شاید حضور کسی با عنوان "معلم" در زندگیش باشد. چهار سال پیش و در اولین برخورد که حتی درست یادم نیست چگونه بود، هرگز فکر نمی کردم روزی بخواهم قلم در دست بگیرم و او را به عنوان یکی از بهترین اتفاقات زندگیم توصیف کنم.

کسی که آرام و تدریجی در دلت جا باز کند، به گمانم به سختی بتوان فراموشش کرد.

توصیف از او در یک جمله این است" خوب بود و خوبی یادم داد." برای من بوی خدا را می داد. مگر نه اینکه معلمی شغل انبیاست! پس او هم رسولی بوده و رسالتی داشته. همو بود که علاقه ام برای نوشتن را از درونم جست و نشانم داد.

در مقابل بی حرمتی و قدر ناشناسی شاگردانش، آنقدر خوبی کرد تا خوبی یادشان داد وتا مارا شیفته خود نساخت رهایمان نکرد.

درهیچ کلاسی و در حضور هیچ معلمی، آن قدر هوشیار و سراپاگوش نبوده ام که در کلاس او و درس او. هر بیتی که می خواند، مثل این بود که آن را بر جانمان می نشاند. و مگر نه اینکه بعد او من مولانا و حافظ شناختم. شاهنامه دوست نداشتم ولی مگر می شود به داستانی که از زبان او آن قدر زیبا گفته می شد، گوش جان نسپارم. 

همه دوستش داشتند و می دانست که دوستش دارند و ذره ای غرور؟؟ هرگز... دل خوشی روزهای بدون درس ادبیات، دیدن معلمی با چشمها یی که همیشه برق می زند، در راهرویی یا اتاق دبیرانی یا....دیدنش، سلامش، لبخندش و صبح بخیر گفتنی که واقعا صبح را به خیر می کند.

و حالا چقدر دلتنگ کلاس ادبیات و معلمی هستم که روح و جان را تربیت می کرد. تنش سلامت و حال دلش خوب باشد ان شاء الله.


نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست            چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم..
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۳۸ ۱ نظر

به نام خالق

دیروز عصر می خواستم، زیپ سرم را بازکنم مغزم را از داخل جمجمه ام بکشم بیرون. آن را با آب خنک بشویم و بعد رویش دستمال بکشم. بگذارم بیرون کمی هوا بخورد. و بعد بگذارم سر جایش.

به جایش جلوی پنجره باز دراز کشیدم و تا مدتی چشم هایم را بستم..نسیم خنک آن هم وسط تابستان به گمانم تاثیر همان فانتزی را داشت که آماده کردن سفره شام را با آن خستگی از نا کجا آمده بر عهده گرفتم.



"سلام!

حال همه‌ی ما خوب است

ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،

که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند

با این همه عمری اگر باقی بود

طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم

که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و

نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان! "

                                       سید علی صالحی


منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۳ ۴ نظر