به نام خالق
۳۰ دی امسال مثل ۳۰ دی پارسال برف نبارید. به جایش هوا به قدری آلوده و پر از گرد وخاک بود که نفس های عمیقت را در نطفه خفه کند. دیروزش بیرون بودم و دنبال نشانه ای برای دل خوشی. نگاهم نشست روی برف های باقی مانده از روزها پیش در گوشه و کنار پیاده رو ها که لایه ای خاک( که البته گِل شده بود) رویشان نشسته بود!
۳۰ دی امسال مثل ۳۰ دی این چند سال حالم غریب بود. میخواستم خوشحال باشم و نبودم و اصلا نمی دانم روزهای ۳۰ دی چه مرگم می شود. به گمانم از عوارض بالارفتن سن است یا به عبارتی عامیانه تر از عوارض پیری!!
تمام روز را خانه بودم و ساعاتی را نیز تنها. سراغ همان سررسید معروف جلد قهوه ای رفتم وتمام نوشته های مربوط به ۳۰ دی اش را خواندم. شروع کردم از همان ۳۰ دی ای که برف باریده بود و خوش حال بودم، ۳۰ دی ای که امتحان فیزیک داشتم، ۳۰ دی ای که توی مسابقه داستان نویسی شرکت کرده بودم، ۳۰ دی ای که دلتنگی هایم را مشق کرده بودم و.....تا رسیدم به ۳۰ دی پارسال که برف نباریده بود، دلم شور زده بود، کمی حسادت کرده بودم و کمی، فقط کمی ترسیده بودم.
۳۰ دی امسال سعی کردم، حالم خوب باشد و درست لحظه ای که توانسته بودم، با دنیای مدادرنگی ها و کاغذهای سفید خوب باشم و به هنرمندی هایم هرچند هنرمندانه نباشد لبخند بزنم. خواندن عنوان های ستاره هایی که توی بلاگ به من چشمک می زدند ۳۰ دی را برایم تکمیل کرد!! روز شوک - وقیح نباشیم - عزای عمومی -....
*پستی با این عنوان قرار بود شب ۳۰ دی منتشر شود، اما سرنوشت طور دیگری رقم خورد!!*
کماکان منتظر اتفاقات خوب هستیم.