عیدتون مبارک
به نام خدا
صبح بدجور از خواب بیدار شدم...
دیشب سایت یکی از مراجع را نگاه کرده بودم، بدون اینکه بابا ازم بخواهد! بعد هم آخر شب گفتم فلانی هم عید کرده! بابا زنگ زد به دایی و گفت...
صبح با صدای خواهرم که می گفت حوری از کجا این حرف را زده؟ که صبح فلانی و فلانی به من پیام داده اند از کجا می گویید؟!
هنوز کامل از خواب بیدار نشده بودم! هنوز از وسط خواب های درهم و برهم شب، کامل بیرون نیامده بودم! گیج میزدم! همونجور بلند شدم نشستم پشت مانیتور که سایت آیت الله را باز کنم! باز نمی شد که نمی شد! زل زده بودم به دایره طوسی که همینجور می چرخید! به دیشب فکر میکردم که نکند توهم زده ام؟! خیالاتی شده ام؟! همین سایت بود دیگر؟! همانجور با صدای بلند گفتم: محرز شدن ماه شوال یعنی چه؟!
نشسته بودم جلوی مانیتور و پشت سرم بابا و آبجی داشتند حرف می زدند!
آبجی می گفت: پرسیدن از کجا میگین فلانی گفته عیده؟!
بابا گفت: بگو اصلا خودش به بابا زنگ زده!
بابا این ها را می گفت تا حال و هوای منی را که بُغ کرده نشسته بودم جلوی مانیتور، عوض کند! سایت لعنتی بالا نمی آمد! دیشب داشتم یک رمان جنایی می خواندم، وذهن غرق خوابم توانایی استدلال توطئه داشت!
آبجی گفت: من بهشان گفتم که من خودم ندیدم و حوری نگاه کرده و گفته!
بابا گفت: چرا حوری؟! اصلا بگو بابا نگاه کرده و گفته!
بغض کرده بودم! به جای مانیتور زُل زدم به بابا! من این مرد را با تمام دنیا عوض نمی کردم!
شاید بچه گانه بود! مسخره بود!
بابا همیشه ازمان می خواهد آدم ضعیفی نباشیم! سر چیزهای الکی بغض نکنیم! بابا خیلی چیزها یادمان داده...
ولی وقتی خودش با یک حرف ساده می خواهد، حال و هوای ابری دختر ته تغاریش را عوض کند...
سر بابا هایتان سلامت! خدا بیامرزد باباهای رفته را!
چند ساعت بعد، سایت بالا آمد! آیت الله عید نکرده بود!! جدی جدی من دیشب توهم زده بودم!؟؟ چرا؟!