عمرتان‌بادومرادای‌ساقیان‌بزم‌جم/گرچه‌جام‌مانشدپرمی‌به‌دوران‌شما

جمعه, ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۵:۰۸ ب.ظ

نتیجه‌ای که در نهایت این پست قراره بدست بیاد، شامل دو خبر بد برای من و یک خبر بد برای شما مخاطب این وبلاگ هست.
من قبلا توی وبلاگ (که به دلیل مفقود بودن وبلاگ مذکور امکان لینک دادن نیست) بهتون گفتم که در دو حالت هست که من به وبلاگ‌نویسی به شیوه سابق برمی‌گردم. اول پیدا شدن مراد. دوم قبولی در آزمون دکتری (بخوانید دکترا). خبر بد اول برای من اینکه فعلا مراد پیدا نشده و خبر بد دوم برای من اینکه آزمون دکتری (بخوانید دکترا) قبول نشدم. و خبر بدی که در ادامه این دو خبر برای شما حاصل میشه اینکه، شرایط بازگشت من به وبلاگ‌نویسی سابق مهیا نشده. و به همین سبب از مخاطبانم خواستم که از زبان من خبر قبول نشدنم در آزمون دکتری (بخوانید دکترا) رو بهتون بگن.

من چهارتا مصاحبه دکتری رفته بودم. همون چهاری که همه جا بود و من به فال نیک گرفتمش. از شماره پلاک اسنپ گرفته تا روز و طبقه و شماره اتاق! لکن همین چهار هم نتونست من رو از عدم قبولی در مصاحبه نجات بده.
علاوه بر اینکه در حال حاضر توانایی عزاداری پرشوری برای عدم قبولیم رو دارم، می‌تونم برای پول بلیط‌های رفت و برگشتم، پول بلیط مترو و اسنپ و همه انرژی که برای پیدا کردن استادهای سابقم و گرفتن معرفی‌نامه انجام دادم هم عزاداری کنم. توانایی این رو دارم که به سان ابر بهار برای عدم موفقیت در کنکوری که امید بسیاری به قبولی توی اون رشته مهندسی‌ترِ دانشگاه بهشتی داشتم، اشک بریزم. حتی دانشگاه شهر خودم هم بهم وفا نکرد و من رو نپذیرفت.
بازسازی خاطره لحظه‌ای که نتایج رو روی مانیتور دیدم، هیچ چیز اون لحظه رو عوض نمی‌کنه. یعنی حتی مشاور پریسا هم توانایی کاستن تلخی این خاطره رو با بازسازیش نداره!
من کسی هستم که درس خوندن و آزمون دادن رو خیلی دوست دارم. همونی که وقتی می‌دونست قرار نیست بره شبانه دانشگاه سراسری بازم رفت کنکور ارشد داد و با رتبه خوبی قبول شد. پس ازم انتظار میره که دوباره برم سراغ خوندن و آماده شدن برای آزمون دکتری(بخوانید دکترا) دیگه! ولی من آدم تصمیم‌های غیرقابل پیش‌بینی هستم!

+به دعوت شیخنا شباهنگ، نوشته شده توسط حورا، برای چالش من به جای تو در رادیو بلاگی‌ها.

دعوت می‌شود از مهسا و بهارنارنج و یسنا تا جای هر کی دوست دارند، بنویسند.

۹۷/۰۶/۰۹

منتظر اتفاقات خوب (حورا)

۰۹ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۰

بهارنارنج :)

هی میگم خدا حورا رو چه به دکتری ما که همسن بودیم....من تجدید شدم یادم نمیاد یا حورا تو تابستون جهیده که نه پریده:)))

االان بجای کی دقیقا نوشتی؟؟:دی

۰۹ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۳۶

بق بقو

یه لجظه گفتم چجوری انقد جهشی خوندی -____- تا جایی که یادم بود باید همس و سال میبودیم نهایت یکی دوسال :)))

نگو چالش بوده :)))

۰۹ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۰۵

ار کیده

یه لحظه تصوراتم نسبت به شما دچار زلزله چند ریشتری شد! دکتری و ...

تازه آخرش فهمیدم :)

قشنگ نوشته بودین :)

۰۹ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۵۷

♫ شباهنگ

من هنوز منتظر پستی‌ام که توش زجه شایدم ضجه (همیشه درگیرم با این کلمه) بزنم و گریه کنم :))

همه‌تون ماشالا قوی و منطقی برخورد کردین با قضیه

+ فقط اونجاش که نوشتی دکتری بعد گفتی بخوانید دکترا :))) خود خودمم این

@ آقاگل: بیست و چند نفرمو دعوت کردم :))

از اینام که کل شهرو عروسیم دعوت می‌کنم

۰۹ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۰۲

آقاگل ‌‌

@شباهنگ

یعنی دق‌دلی هرچی مطلب این چند وقت ننوشته بودی و تولید محتواهایی که نکرده بودی و طویله‌هایی که ننوشته بودی در اومد قشنگ. :))))

۰۹ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۵۴

فرشته ...

میتونم بگم واقعا شبیه نوشته بودی،خیلی وقت نیست شباهنگ رو میشناسم ولی با همین شناخت هم احساس کردم تو شبیه‌تر از ۲،۳ پست دیگه‌ای که خوندم و اونها هم از زبان شباهنگ نوشته بودند نوشتی :)