دوزاری کج
به نام خدا
- خوبی؟
- آره. فقط یهخورده مسمومیت دارم.
- چی؟ چرا؟ راستش رو بگو چی شده؟
- هیچی فقط یه خورده حال نداشتم.
...
و خب این مکالمه با اصرار طرف اول که جون من راستش رو بگو. نکنه از پشتبوم پرت شدی پایین! رفتی زیر تریلی و به من نمیگی؟! دست و پات قطع شده؟ تو رو جون هر کی دوست داری راست بگو!
و انکار طرف دوم که نه چیزیم نیست. یعنی اونجوری چیزیم نیست. یعنی یهخورده چیزیم هست و بالاخره اعتراف میکنه که چه بلایی سرش اومده! ادامه پیدا میکنه.
حالا اگه من در محل طرف اول قرار داشتم بعد از شنیدن مسمومیت طرف دوم با گفتن اینکه یه چایی نبات بخور و کم هله هوله بخور، مکالمه رو به انتها میرسوندم!
معمولا وقتی خبر فوت رو میدن، اول میگن: فلانی ناخوش احوال شده! بعد طرف دوم مکالمه میگه: تموم کرد؟ طرف اول هم تایید میکنه!
من چیکار میکنم؟! لابد میگم: آخی خدا زودتر شفاش بده و بعد میرم دوتا کمپوت میگیرم و میرم خونشون!