احوالات دانشجویی در ایام امتحانات
به نام خدا
۱. از سری تفریحات دانشجویی، کشف اشتباهات علمی و املایی و نگارشی و تصویری جزوه درسی در شب امتحان است! این مسئله به خودی خود نمی تواند موجب تفریح شود! ولی کافیست به این فکر کنید که این جزوه با این بار علمی به طور مستقیم و غیر مستقیم به دست چه کسانی رسیده و چه کسانی امشب پای همین جزوه شب را به صبح خواهند رسانید! باشد که درس عبرتی شود تا دانشجویان عزیز، دست مبارک را به تلاش واداشته و سر کلاس جزوه بنویسند!
۲. با مهسا قرار گذاشتیم صبح زنگ بزنیم همو بیدار کنیم که درس بخونیم. یک ساعت دیر بیدار شدم و زنگ زدم. گفتم: "شرمنده خواب موندم." گفت: "بهترD: "
۳. شب به ماهی گفتم: "میخوای صبح زنگ بزنم بیدارت کنم بعد نوبتی به هم تک بزنیم که خوابمون نبره؟!" گفت: "ببین، بگذار حرمتهای بینمون حفظ بشه، صبح گوشی رو برمیداریم به هم فحشهای بد میدیم بعد نمیتونیم چشم تو چشم بشیم." :/
۴. چند دقیقه مونده به شروع امتحان دوتایی تند تند جزوه رو ورق میزدیم، مثلا داشتیم مرور میکردیم! ولی هیچیمون به آدم در حال مرور نمیخورد! به ماهی گفتم: "یکی ببینه فکر میکنه همین صبح لای جزوه رو باز کردیم!" امتحانمون ساعت ۲ ظهر بود. گفت: "کاش فکر کنند صبح باز کردیم! ما بیشتر شبیه اینیم که همین الان جزوه رو داریم میبینیم!" :|
۵. سوال داده بود که فلان چیز با کدام گزینه سنخیت بیشتری دارد؟
الف)معاد جسمانی
ب)معاد روحانی
ج)معاد جسمانی و معاد روحانی
د)امکان معاد
خب همون معاد دیگه:|
۶. خواب دیدم با یک چادر قهوهای مخملی(!) که گلهای برجسته مخملی روش بود، رفتم دانشگاه! دانشگاهی که توی خوابم میدیدم دانشکده خودمون نبود. یه جای خیلی بزرگ بود. و من هر چقدر دنبال کلاسی که توش امتحان داشتم، میگشتم نبود! با اون تیپ قشنگم کلی توی سالنها و کلاسها راه رفتم و همزمان که استرس اینو داشتم الان امتحان شروع میشه و من هنوز کلاس رو پیدا نکردم، فکر میکردم زشت نیست من با این چادر اومدم دانشگاه؟! بعد یه جا وایسادم و یه نگاهی به خودم کردم و گفتم: "نه بابا چه زشتی؟! چادره دیگه!" :| قهوهای مخملی آخه؟!
😅