خرمدره
به نام خدا
توی قطار بودیم. شب شده بود. من کنار پنجره نشسته بودم. نمیدونستیم دقیقا کجاییم؟ و به کدوم شهر رسیدیم؟ قطار همه ایستگاهها توقف نمیکنه. فهمیدیم که داریم به یه ایستگاهی نزدیک میشیم و با توجه به سرعتی که داشتیم، قرار نبود توقفی باشه. بابا گفت: "از پنجره نگاه کن ببین میتونی تابلوی ایستگاه رو بخونی که بدونیم کجاییم؟!" چشمهام رو دوختم به بیرون تا بتونم تابلو رو بخونم. ذهنم فقط روی خوندن حروف روی تابلو تمرکز کرده بود. قطار سریع رد شد و تصویری که چشمهام ثبت کرد کلمه "خرمدره" بود! گفتم نوشته بود: "خَرمَدره! (kharmadre)" بابا قیافهش متعجب شد و گفت: "تا حالا این اسم رو نشنیدم! کجاست این؟! مطمئنی این بود؟" گفتم: "آره دیگه. نوشته بود :خَر میم دال ر ه." بابا نشسته بود به فکر کردن که چرا تا حالا این اسم رو نشنیده و با این که بارها این مسیر رو سفر کرده اصلا نه چنین اسمی دیده و نه به گوشش خورده! منم اصرار که مطمئنم همین اسم روی تابلو بود! شَک ندارم! و همینطور داشتم حروفی که رو تابلو دیده بودم رو هُجی میکردم: "خَر میم دال ر ه." که یهو خواهرم گفت: "خُرّمدَرّه" :-/
هنوز هم که هنوزه بابام میگه: "چی بود اون؟! دال میم ر؟!" :-)))))
+ بگین که شما هم اشتباه خوندین:|
نه بابا.. من بلد بودم :d