درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اتفاق در لغت به معنای حادثه وپیشامد است
و اتفاق خوب همان پیشامدی است که حالمان راخوب می کند

آدمی که منتظر است
هیچ نشانه خاصی ندارد!
فقط
باهرصدایی برمیگردد


"یک نفر
کاش همین لحظه
همین جا فی الفور
برسداز ره و
حال دل من خوب شود.."

امضا:منتظراتفاقات خوب!


در منوی بلاگ ببینید "یک صفحه نور"‌

بایگانی

آخرین بار

سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۴۱ ب.ظ

به نام خدا

همین حالا که دارم این کلمات را می‌نویسم، می‌توانم فکر‌ کنم که ممکن است آخرین کلماتی باشد که می‌نویسم؟ معمولا نه! روزهایی که می‌گذرانیم، آدم‌هایی که می‌بینیم، معمولا به این فکر نمی‌کنیم که ممکن است آخرین بار باشد! حتی شاید توی ذهن‌مان برای آخرین بارها برنامه داریم. فکر می‌کنیم اگر بدانیم امروز روز آخری است که در این خانه هستیم، چه می‌کنیم؟ اگر بدانیم آخرین باری است که کسی را می‌بینیم. اگر بدانیم آخرین روز عمرمان است.
اما در واقعیت برای یک روز عادی، برای یک دیدار عادی، چنین احتمالی نمی‌دهیم.
۳ اسفند ۹۸ به هیچ وجه فکر نمی‌کردم آخرین روز را می‌گذرانم! آخرین روزی که به عنوان دانشجو، کنار هم‌کلاسی‌ها سر کلاس می‌نشینم! آخرین باری که بعد از کلاس روی صندلی‌های سالن می‌نشینیم! آخرین باری که کلی حس آشنای آن روزها را تجربه می‌کنم. نمی‌دانستم آخرین ناهار دانشجویی را کنار دوستانم می‌خورم. آخرین عکسی است که به عنوان دانشجو توی دانشگاه ثبت می‌کنم. آخرین باری است که سوار سرویس می‌شویم. آخرین روزی است که ...
قبول کردن ۳ اسفند ۹۸ به عنوان آخرین روزمان به مراتب سخت‌تر از چیزی است که بتوانم بیان کنم. ماه‌هاست به آخرین‌هایی که نمی‌دانستم آخرین بودند، فکر می‌کنم.
ما یک بار برای آخرین بار توی بوفه دور هم جمع شدیم و چای خوردیم، بی آنکه بدانیم آخرین بار است و من حتی یادم نمی‌آید این آخرین بار کِی اتفاق افتاد! آخرین باری که راه افتادیم توی سالن و سرک کشیدیم توی کلاس‌ها. آخرین باری که یک جایی توی سالن دانشکده دور هم جمع شدیم و برای موضوعی از ته دل خندیدیم.
من اگر می‌دانستم آن روز آخرین‌روز است و قرار است ماه‌ها از آن روز بگذرد، بدون دیدار و بدون حضور، قطعا طور دیگری روزم را می‌گذراندم. آن روز ظهر توی بوفه موقع بلند شدن شاید پشت سرم را نگاه می‌کردم. از آخرین کلاس‌مان توی کلاس شیب‌داری که فکر می‌کردیم قرار است خاطرات یک ترم را توی دلش جا دهد، بیشتر لذت می‌بردم. سر موضوع بی‌اهمیتی که بعد از کلاس اتفاق افتاد حرص نمی‌خوردم و با خیال راحت از حضورم توی آن مکان، در آن لحظه و کنار آن آدم‌ها لذت می‌بردم.
من هنوز هم توی ذهنم آینده را که تصور می‌کنم، از یک جایی بعد از ۳ اسفند ادامه می‌یابد. عین فیلمی که جوری تمام شده که منتظر ساخت قسمت دومش باشم! توی ذهنم قرار است برگردیم همان جا و روز آخر را طور دیگری رقم بزنیم، خاطرات آخرین‌ها را طور دیگری بسازیم تا بعدها یادش در عین دلتنگی، راضی‌کننده باشد.
عین کسی که مرگ عزیزی را باور نمی‌کند، عین کسی‌ که رفتن کس دیگر را باور نمی‌کند، تا زمانی که آرامگاه ابدی‌اش را ببیند، تا زمانی که با چشم‌های خودش مدرکی برای پذیرش رفتنش ببیند، این تمام شدن را، این آخرین‌ها را باور نمی‌کنم. نیاز دارم تا روز آخری رقم بزنیم تا هر بار که به این سال‌ها فکر می‌کنم، هر بار که خاطراتم را ورق می‌زنم، می‌خندم، بغض می‌کنم و دلتنگ می‌شوم، به فصل آخری برسم، به مدرکی از وجود روز آخر برسم تا بپذیرم تمام شدنش را. نه اینکه هنوز توی ذهنم، در آینده‌ای دور یا نزدیک روز آخری تصور کنم برای خداحافظی، برای رقم زدن آخرین‌هایی که بدانیم آخرین هستند.

۹۹/۰۵/۲۱
منتظر اتفاقات خوب (حورا)

نظرات  (۱۱)

بسیار زیبا و تلخ است

ممنون از یاد آوری شما.......

پاسخ:
خواهش می‌کنم:-)

تحت تاثیر قرار گرفتم!

پاسخ:
من خودم فکر می‌کنم هر بار تلنگر می‌خورم و دوباره فراموش می‌کنم.

اینکه بدونی آخرین باره یه‌جور غم‌انگیزه و ندونستن و حسرتش صد جور...

پاسخ:
حسرت و دلتنگی

خیلی چیزا اخرین بار شد و ما نمی دونستیم. ولی این توصیفی که کردی دلم سوخید براتون که!

پاسخ:
آره خیلی چیزها و من چقدر دلم می‌خواد یه روزی از اتفاقاتی بگیم که بعد ازمدت‌ها دوباره میفتن و دوباره از سر گرفته میشن!

آخرین روز من تو مدرسه سی بهمن بود، برای روز شنبه کلی خط و نشون کشیده بودم و کلی تکلیف خواسته بودم، اما اون شنبه هیچ وقت نرسید و من بدون دیدن بچه‌ها ازشون خداحافظی کردم. بدون عید بدون روز معلم، بدون تولدم، بدون امتحانای حضوری و خیلی چیزای دیگه.

پاسخ:
چند ماه گذشته، بارها با خودم مرور کردم اما باز هم جای یه چیزی خالیه! نمی‌دونم کِی می‌تونم با این قصه نیمه‌تموم کنار بیام.

غمگین شدم سر صُپی

پاسخ:
شرمنده
ان‌شاالله تا شب خبر خوب بشنوید، بشوره ببره.
۲۲ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۳۱ رحیم فلاحتی

این ماه ها خیلی چیزها برای مان آخرین شد . به امید روزهای خوب !

پاسخ:
حتی به امید اولین‌های خوب.

واقعا یه وقتا باورم نمیشه آخرای مرداده. توی دلم منتظرم کرونا بره و برم بازار سمنو بخرم و خوشحال باشم که عید نزدیکه.

واقعا امیدوارم این یک سال از عمرمون حساب نشه. یه انصافی. عدلی. هعی.

پاسخ:
همش فکر می‌کنم فقط منم که اینقدر گیر کردم تو زمان! منم که منتظرم پلی بزنند و از همونجای قبلی ادامه بدیم! 
حس می‌کنم منتظر نشستم که بگذره غافل از اینکه عمرم هم داره می‌گذره.
۲۲ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۷ رحیم فلاحتی

به امید اولین های خوب !

پاسخ:
:-)
۰۹ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۵۴ حوریا ش (رسا)

تلنگر کرونا برا هممون نیاز بود

اینقد از هم دوری نکنیم

اینقد بهم دروغ نگیم

مهربون باشیم

اینقد هم منم منم نگنیم ، یه ویروس ک حتا به چشم نمیشه دید ، خیلیا رو شکست داد

ان شاالله زود تموم شه و یه شروع مجدد عالی برای اون آخرین بارها باشه

پاسخ:
درباره خیلی چیزها تلنگر شد، و درباره خیلی چیزها چشممون رو باز کرد.
ان‌شاالله.
خوش برگشتین به بلاگستان:-)
۰۹ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۰۳ حوریا ش (رسا)

ممنونم :)

پاسخ:
:-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی