بعداًفهمیدم هفته زمین پاک هم هست!
به نام خدای زمین و زمان
در راه برگشت به خانه بودم و درحال پردازش برنامه های روزانه وهفتگی و... . نزدیک کوچه مان که رسیدم، پسرکوچولویی را درحالی که با جلد بستنی چوبی اش درگیر بود، دیدم. مردی هم(احتمالا پدرش) همراهش بود. آن مردِ احتمالا پدر کمی بی حوصله واخمو بود. البته دیدن آدم های این شکلی در محله مان عجیب نیست. چراکه محله ما دست کمی ازدهکده پزشکان ندارد! و چه کسی را دیدید که خوش و خرم و بالبی خندان به مطب دکتر و داروخانه و آزمایشگاه و... مراجعه کند. البته جزآنها که منتظر عضو جدید و کوچک خانواده شان هستند!
کجای قصه بودیم؟!...آهان! واما بستنی چوبی پسرک! بالاخره پسرک جلد بستنی اش را کَند و آن را روی زمین انداخت!..بله درست خواندید. جلد بستنی را روی زمین انداخت!! و درست آن لحظه ای که انتظار داشتم، آن مردِ احتمالا پدر تذکر بدهد و یا خودش آن را از روی زمین بردارد، بی اعتنا گذشت! و من گذاشتم پای بی حوصلگی و مشغولیت فکریش!
و اما اینجانب، در طیِ یک حرکت قهرمانانه، طبیعت دوستانه، شعارانه، شهروندانه،[صدای درون:«والبته ریاکارانه!» (شوخی میکنه*__*)] خم شدم و زباله مذکور را از روی زمین برداشته و داخل سطل زباله ای با برچسب"خدمات شهرداری منطقه 8" انداختم!
*روز بعدش هم فهمیدم، هفته زمین پاک است!