درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اتفاق در لغت به معنای حادثه وپیشامد است
و اتفاق خوب همان پیشامدی است که حالمان راخوب می کند

آدمی که منتظر است
هیچ نشانه خاصی ندارد!
فقط
باهرصدایی برمیگردد


"یک نفر
کاش همین لحظه
همین جا فی الفور
برسداز ره و
حال دل من خوب شود.."

امضا:منتظراتفاقات خوب!


در منوی بلاگ ببینید "یک صفحه نور"‌

بایگانی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

به نام خدا

پاییز اینجوریه که روزها تند تند می‌گذرند و اتفاقات زیاد پشت سرهم میفتند و ما گم می‌شیم توی دل اتفاقات. نه می‌تونیم اتفاقات رو برای خودمون آنالیز کنیم و نه حتی می‌دونیم کار درستی انجام دادیم و تصمیم درستی گرفتیم یا نه! یکم آذر میخواستم بنویسم از پاییز پر حادثه یک ماه مونده هنوز و تا من بیام به خودم بجنبم اون یک ماه هم گذشت. من و دوستام معتقدیم، ترم‌های فرد دانشگاه بیشتر خوش می‌گذره، ماجراهای زیادی داریم و خاطره‌های زیادی رقم می‌زنیم. ولی من همیشه پاییز رو توی گیجی می‌گذرونم. یه جورایی انگار عقب می‌مونم از روزها!
یه عادتی هم دارم و اون این که تا زمانی که فرصتی برای خاموش کردن ستاره‌های وبلاگ‌ها ندارم، دوست ندارم پست بگذارم! هر چند پر از حرف و تعریف اتفاق باشم. یعنی امشب قراره یه عالمه وبلاگ بخونم!
خبرهای من زیاده، قد یه پاییز حرف واسه گفتن دارم! شما چه خبر؟

+چرا به فراخوان‌های رادیوبلاگی‌ها بی توجهی می‌کنید آخه؟! 

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۹ آذر ۹۷ ، ۱۷:۱۰ ۱۱ نظر

به نام خدا

داشتم دنبال شعری(!) که توی این پست بهش اشاره کرده بودم، می‌گشتم. اشتباهی رفتم سراغ پاکتی که خاطره‌های سال سوم راهنمایی رو توی دلش داره. بهترین سال دوران راهنمایی برای من، سال سوم بود. توی اون پاکت، چشمم خورد به چندتا تیکه کاغذ که من و اسما به اسم شعر خط خطیشون کردیم! به خیال خودمون شعر طنز هم نوشتیم. چقدر زهرا بهمون می‌خندید اون روزها!
یک کاغذ کج و معوج پر از قلم خوردگی پیدا کردم. چیه؟ چرک نویس امتحان پایانی انشا فارسی! و نشون دهنده این مطلب که من از دوران طفولیت اعتماد به نفس چشم‌گیری داشتم که اون موقع با خودم فکر کردم، حیفه این متن قشنگ که دور بندازمش. واسه همین یادگاری نگهش داشتم:/  متنی که نوشتم پر از استعاره و اضافه تشبیهی هست!
اینم نقاشی یادگاری که اسما برام کشیده بود.

 و اما اونچه که قرار بود پیدا کنم و براتون بنویسم: 

(فقط لطفا با ریتم احساسی نخونید. با ریتم ترانه‌های عموپورنگ بخونیدشD:)

"بارون می‌باره، آروم و آروم ، قطره به قطره روی پشت بوم، روی پشت بوم


می‌کشه آروم نقش‌های آبُ قلم روی بوم، قلم روی بوم

ابرا اون بالا قصه می‌سازن، می‌باره بارون، می‌باره بارون


درختا خوابن، برگ‌ها مسافر، خسته نمی‌شن از شعر بارون، از شعر بارون


صدای چیک‌چیک تو گوش گنجشک، می‌شنوه اونم می‌خونه بارون، می‌خونه بارون


سکوت بادُ زمزمه کردم، تو گوش کوچه، تو گوش کوچه

دختر بارون برای پاییز شعر می‌خونه، شعر می‌خونه

پاییز که اومد خستگی میره، بی‌حالی از تن به در می‌میره

کی گفته خوابن درختای ما، این احترامه به شاه فصل‌ها

سکوت کوچه، سکوت خونه، سکوت باد و سکوت پونه

پاییز قشنگه اگه بتونی، نگاتو خالص با آب بشوری
پاییز قشنگه اگه بتونی، با نگاه دل اونو بخونی"

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۵:۰۹ ۱۲ نظر

به نام خدا


کاش بلد بودم...
کاش بابام حوصله‌ش رو داشت...
قصه‌هاش رو می‌گفت...
قصه‌هاش رو می‌نوشتم...
آخرش هم می‌گفتم: یاد بگیر دختر! درس بگیر دختر! تو چرا اینقدر هیچی نیستی آخه!؟

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۰۵ آذر ۹۷ ، ۰۰:۱۵ ۱۵ نظر