درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اتفاق در لغت به معنای حادثه وپیشامد است
و اتفاق خوب همان پیشامدی است که حالمان راخوب می کند

آدمی که منتظر است
هیچ نشانه خاصی ندارد!
فقط
باهرصدایی برمیگردد


"یک نفر
کاش همین لحظه
همین جا فی الفور
برسداز ره و
حال دل من خوب شود.."

امضا:منتظراتفاقات خوب!


در منوی بلاگ ببینید "یک صفحه نور"‌

بایگانی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

به نام خدا


۱. دیدار تازه کردن و بغل دلتنگی بعد روزهای طولانی
۲. اردیبهشت ۹۹
۳. نتایج نهایی کنکور
۴. مهر ۹۹
۵. دیدار دوستان و وقت گذروندن به یاد قبل‌ترها
۶. کار با یک استاد جذاب کنار یه گروه جذاب
۷. نجات دادن خودم
۸. لبخند کنار خانواده
۹. لبخند کنار دوستانم

+دوتای آخری شاید فقط مختص ۹۹ نباشند، اما امسال قدر این دوتای آخری رو بیشتر دونستم:)

شما هم بنویسین و لینکش رو بفرستین اینجا:)

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۶ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۲۲ ۳ نظر

به نام خدا

درست وسط مبحث مهمی سر کلاس، یکهو بین کشیدن غذا توی بشقاب، هنگام پوشیدن یک لباس، لحظه بلند شدن از روی صندلی، موقع شنیدن یک کلمه و در بسیاری از لحظه‌های معمولی زندگی که انگار همه چیز عادیست؛ یک دفعه حفره‌ای توی دلم باز می‌شود و همه وجودم را توی خودش می‌بلعد. کرخت می‌شوم و احساس ناتوانی می‌کنم. مردم به آن دلتنگی می‌گویند.

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۱۲ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۳۴ ۳ نظر

به نام خدا


از وقتی یادم می‌آید مادر عروسک‌هایم بوده‌ام. بغلشان کردم. نازشان کردم. خواباندمشان‌. غذا دادم بهشان. حمامشان کردم و برایشان لباس دوختم. آن‌ها را دور تا دورم چیدم و برایشان قصه گفتم. هر روز که از عمرم گذشت فکر کردم به اینکه مادر که بشوم چنین می‌کنم و چنان نمی‌کنم. این حرف را می‌زنم و آن حرف را نمی‌زنم. گاهی آنقدر احساس مادرانه درونم اوج می‌گیرد که خواب می‌بینم بچه‌ام را بغل کرده‌ام و برایش مادری می‌کنم. احساس مادر بودن در عین اینکه همیشه برایم آشنا بوده، باز هم فکر کردن به آن طعم غریبی برایم دارد.
چقدر می‌شود از مادر بودن گفت و چقدر همین گفتن‌ها سخت است. من استعداد یک مادر نگران بودن را دارم. قرار است تمام تلاشم را بکنم که نگرانی‌هایم برای بچه‌هایم تبدیل به قفس نشود. مادری که عاشق بچه‌هایش باشد اما زندگیش و هدفش و همه آنچه از زندگی برایش مانده بچه‌هایش نباشد. بچه‌هایم باید زندگی کردن را یاد بگیرند. خودشان را توی زندگی پیدا کنند حتی اگر مادرشان خودش توی این مورد لنگ بزند:) شاید آن موقع بتوانم یادشان دهم که توی زندگی چطور دنبال خودشان باشند. یادشان می‌دهم که مهم‌ترین درس‌ها را در حین زندگی می‌آموزیم. حرف‌هایم را بین قصه‌هایی که برایشان تعریف می‌کنم، خواهم گفت تا شاید کمی برای آنچه در زندگی منتظرشان است یا برای آنچه باید در زندگی به دنبالش باشند آماده شوند. بهشان اطمینان خواهم داد که همیشه برای اینکه دوستانه بشنومشان و دوستانه در کنارشان باشم آماده‌ام.
هر بار هزار و یک قصه و برنامه برای بچه‌هایم چیده‌ام اما می‌دانم احتمال وقوع همه‌شان زیاد نیست. اما یک قولی را به خودم و به بچه‌هایم داده‌ام. هیچی منتی و هیچ شکایتی بینمان نخواهد بود. می‌دانید قرار نیست منتی بگذارم بر سرشان بابت شیوه زندگیم! و قرار نیست شکایتی داشته باشم ازشان بابت تغییر شیوه زندگیم.

نوشته شده برای چالش بلاگردون

دعوت می‌کنم از دردانه، تسنیم، هوپ و محمدعلی تا تصورات و احساساتشون رو از مادر یا پدر بودن بنویسن و البته دعوت می‌کنم از نرگس تا از چالش‌های مادر بودنش برامون بگه و اینکه چی فکر می‌کرد و چی شد:)

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۰۴ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۱۵ ۱۰ نظر