به نام خدا
بابا یه سری لیوان سفالی گرفته برامون. من اولش فکر کردم فقط برای وقتهایی قشنگه که موقع غذا دوغ داشته باشیم و توی اینها بخوریم.
همون شب اول مامان گفت چایهامون رو بریزم توی اینها؟ گفتم پس برای من هم شیر بریز! بعدش توش شربت خوردیم. بعد کلا مامان هر وقت خواست چای بخوره توی اونها میخوره. منم دلم خواست گفتم واسه منم بریز. حتی اگه همه لیوان سفالیها کثیف باشند و لیوان دیگهای هم دم دست باشه، اول یکی از اونها رو میشوریم تا توی اونها آب بخوریم! بعد مامان پیشنهاد داد کلا هر چی لیوان دم دست داریم جمع کنیم بگذاریم تو کابینت فقط همینها دم دست بمونه! کم مونده غذامون رو هم بریزیم توی اون بخوریم!
این در حالی هست که روز اول توی راه رسیدن به خونه یکیشون شکسته بود، عمو پیشنهاد داد همه رو قشنگ بشوریم بچینیم تو ویترین! مامان گفت تو ویترین باشه به چه دردم میخوره؟ :-/