به نام خدا
فصل آخر سیگنال در مورد تبدیل لاپلاس هست. تبدیل لاپلاس توابع رو مینویسم. میرسم به تبدیل لاپلاس کسینوس و پرت میشم به عقب!
"بچهها چند لحظه صبر کنید، یه سوالی پرسیدند در مورد تبدیل لاپلاس کسینوس که جلسه قبل حل کردیم ..."
دیر وقت بود. هوا تاریک شده بود. دانشکده خلوت بود. تک و توک کلاس داشتند بچهها. کیف مشکیم رو برمیداشتم اون روزها. زیپش خراب شده بود. مجبور بودم از دسته کوچیکش بردارم. توی کلاسهای کوچیکی که جهتشون به طرف سالن بود، نشسته بودیم.
توضیحات استاد که تموم شد مثل هر یکشنبه و چهارشنبهای که زودتر از کلاس میرفتم بیرون. رفتم!
سهم من از اون روزها خاطرات بیصداست با تصویرهایی که انگار خیلی ناشیانه گرفته شده!
+شعر و شمع و گل و پروانه که چیزی نیست! من از تبدیل لاپلاس هم به تو میرسم.
+به وقت دوشنبهای در تابستان، به یاد چهارشنبهای در پاییز.