به نام خدای فصل ها
سال پیش رو پر از اتفاقات خوب باشه برای همه:)
به نام خدای فصل ها
سال پیش رو پر از اتفاقات خوب باشه برای همه:)
به نام خدای فصل ها
اسفند که از راه می رسد، بوی خانه تکانی از خانه هامان بلند می شود. قسمت جذاب خانه تکانی پیداکردن چیزهایی است که خیلی وقت است ندیدیشان. حالا یا تا همین چند سال پیش و یا خیلی سال پیش. مثلا کشوی پر از کاغذ و دفتر را باز می کنی و زیر همه این کاغذها، تقدیرنامه هایی را پیدامیکنی که زمانی که دانش آموز دبستان بوده ای، گرفته ای. یا وقتی ساک پر از پارچه و لباس را که چند وقتی است گوشه ای خاک می خورد باز می کنی، یک لباس دووجبی پیدا میکنی. همانی که چندین و چند سال پیش وقتی قدت همان دو وجب بود، با این لباس ها توی صحن امام رضا(ع) دوییده ای، خندیده ای و... . حتی اگر لحظه ای از آن روزها را به خاطر نداشته باشی، خاطره اش را ده ها بار از زبان مادرجانت شنیده ای. و ته دلت آرزو کنی که می شود همین سال۱۳۹۶ ، سال دوباره قدم زدن توی صحن حرم باشد. این بار نه با لباس های دو وجبی، این بار با بغض های رسوب شده ی چندوجبی.
بهار در راه است و می خواهیم از کوک کردن سازهایمان بگوییم. درست است که "امسال هم گذشت ولی از عشق اثری نیست!" اما بیایید سال ۹۶ راجور دیگری رقم بزنیم. بیایید با بهار آغاز کنیم، به نوشدن و به شکوفه دادن.
بهار منتظر ماست...
*در همین راستا بخوانید: بهارو باهم جشن بگیریم:) ، آقاگل ، گندم بانو ، حریری به رنگ آبان ، من یک دختر مسلمانم ، تویی پایان ویرانی ، عقاید یک رامین ، آوو کادو ، 1Engineer'sDailyNotes ،شمال غربی تنت ، پالادیوم ، واران ، حبه انگور ، ضربانِ لبخندهایت ، تراکم اندیشه ها ، یک بلاگر آرام ، خورشید ، بهاری از تباربهمن ، ابله بزرگوار ، ماهی گلی
هو یحیی و یمیت و الیه ترجعون
۱. روز شنبه، سر کلاس، استاد برای توضیح بیشتر درس مثالی از پدر زد. وسط کلاس یکی از دانشجویان حالش بد شد. وقتی از حالش جویا شدیم، فهمیدیم دو روز پیش پدرش فوت کرده و حالا شنیدن این مثال ناراحت (و شاید دلتنگش) کرده است. دو روز پیش!!! موقع شنیدنش تنم لرزید. می دانم مرگ حق است. می دانم دیر یا زود همه ما از این دنیا خواهیم رفت. اما انگار هنوز هم این رفتن را باور ندارم چه برای خودم، چه برای نزدیکانم. پدر...
در فرهنگ لغت من، پدر به معنای ستون خانه و مادر، خورشید خانه است. نبود هر کدام به تنهایی فاجعه است.
۲. اعتراف می کنم، تا به حال خبرِ سفرِ هرکس به دیار باقی را شنیده ام، بعد از چند روز انگار که این واقعه را فراموش کرده ام و در ناخودآگاه خود گمان می کنم این شخص الان در خانه اش یا سرکارش و خلاصه سر زندگیش است!! شاید علتش این باشد که تا به حال در هیچ تشییع جنازه ای شرکت نکرده ام تا با چشم خودم رفتن جسم آدم ها را در آن خانه تنگ و کوچک ببینم.
۳. سال پیش دچار بیماری اعلامیه ترحیم خوانی شده بودم. از لحظه ای که از خانه بیرون می زدم تا لحظه ای که برگردم، هرچه اعلامیه ترحیم روی در و دیوار می دیدم را نگاه می کردم، اسم سفر کرده را می خواندم و اگر عکسی بود سنش را تخمین می زدم. گمان می کردم با این کار، بیشتر حواسم هست که سفر در پیش است. البته تا حدودی موثر بود.
شاید بد نباشد گاهی حواسمان را به اعلامیه های ترحیم بدهیم برای یادآوری فانی بودن زندگیمان در این دنیا.
۴. هر وقت که از خانه بیرون می زنید، هر وقت با عزیزی خداحافظی می کنید، حواستان باشد که شاید دیدار به قیامت بماند. وسط شلوغی روزاگر دلتان برای عزیزی تنگ شد، زنگ بزنید و از حالش جویا شوید. شاید روز بعدی برای او یا برای شما نباشد. موقع خداحافظی از مادرتان، بغلش کنید و ببوسیدش، شاید آخرین بوسه باشد. اگر مادرتان از دنیا رفته است، حواستان به شادی روحش باشد.
* حواسمان به کارهایمان و به حرف هایمان باشد، شاید وقت جبرانی نباشد.