"..دعا بکنیم اگه عمری بود و رسیدیم به عید 97، وقتی به روزهای 96 نگاه می کنیم یه لبخند بزنیم به روزهایی که گذروندیم، کارهایی که کردیم و حرف هایی که گفتیم. و اگه قراره سفرنامه دنیامون توی 96 بسته بشه، اون لحظه آخر خدا لبخند بزنه به لحظه لحظه عمری که گذروندیم.."
تندیس بهترین اتفاق امسال که لبخندترین لبخند را بر لب می آورد، تعلق می گیرد به فاصله بین اینجا و اینجا! و تندیس زیباترین اتفاق و لبخندترین لبخند خدا، تعلق می گیرد به عشق خاله ش!
امسال خیلی زود گذشت! به خصوص شش ماه آخرش!
توی 96، مسیر زندگی به جاهای جدیدی رسید، تصمیم های جدیدی گرفته شد، آدم های جدیدی نقش پیدا کردند و طبقِ معمولِ همیشهِ تاریخ، منِ انسان معترف هستم که می شد بهتر از این عمل کرد!
97 می تواند پر از اتفاقات جدید و غیرمنتظره باشد!
در مسیر 97 به استراحت گاه های مسیر کمتر توجه می کنم، به پاره سنگ های بزرگ کنار جاده که جان می دهند برای نشستن، کمتر اهمیت می دهم!
"...بی بی های ما پایِ دارقالی حرف هایی می زدند...می گفتند تار و پودی که زنِ آبستن و زائو ابزار زده باشد، شل و وارفته است. فرشی که پیرزن بافته باشد، گرم است و به دردِ خواب زمستان می خورد...فرش دخترِ مجرد، تیزرنگ است و تند و چشم را می زند... اما همان ها می گفتند که امان از قالیِ نوعروس و دختر عاشق... نقش ش هزار راه می برد آدم را... نقشش غلط است؛ مرغش سر می کند توی گل و گلش می رود زیرِ بال و پرِ مرغ، اما عوضش تا بخواهی جان دارد..."
#قیدار_رضاامیرخانی
بعد از سالها که دارقالی توی خانه مان برپا شد، کافی بود تا چشم ها را ببندم و خودم را توی راهروی خانه قدیمی تصور کنم و که مدادهایم را ریخته ام روی زمین و دفتر نقاشی به دست، تصویر مادرم پای دار قالی را نقاشی می کشم. می توانستم خانه پدربزرگ را تصور کنم که ما توی حیاطش توی سروکله هم می زنیم و آقاجان توی زیرزمین ش پای دار قالی نشسته و دارد نقش می زند.
وقتی مادرجان پای دار قالی می نشیند، صدای تارهایش یکنواخت است و دلنشین! من که بنشینم پای دار، انگار یک آدم ناشی نشسته باشد پای پیانو و هی انگشت هایش را یکی یکی بزند روی دکمه ها و بنگ و دنگ صدا دربیاورد.
سلام. برای چالش امسال تصمیم داشتم از پدرجان بخوام شعری که شب یلدا خوند رو بخونه تا ضبط کنم! ولی فرصت نشد. به عبارت دیگه اونقدر پشت گوش انداختم تا آقاگل اعلام کرد وقت تمومه!
این جا بود که صدای خش دار من پا به عرصه گذاشت-_-
ان شالله در یک فرصت دیگه از صدای پدرجان با همون شعر مورد نظر رونمایی می کنم!
البته یه برنامه دیگه هم همین الان به ذهنم رسید، اونم شعرمانندی که حدود پنج، شش سال پیش برای روز مادر سروده بودم(!) که متاسفانه در حال حاضر امکان ضبط صدا وجود نداره!
در راستای بدقول نبودن:
کونول وفاسیز اولان،نازلی یاره یالـــــــوارما! "ای دل!به یار با عشوه ی بی وفا التماس نکن!"
نــه اعتیبــار اونــا،بی اعتیبــاره یالــــــوارما! "چه اعتباری به وی،به آدم بی اعتبار التماس نکن!"
داریخما یاخشی- یامان روزیگاریمیز کئچه جک "دلتنگ مشو،روزگار تلخ و شیرین مان خواهد گذشت"
بو بئش گون عومره گوره،روزیگاره یالــــــوارما! "به خاطر این عمر پنج روزه،به روزگار نالایق التماس نکن!"
سنین ده بیر گون اولار نوو باهارین ای بولبول "یک روزی نو بهار شما نیز فرا می رسد،ای بلبل"
بی ذوق سیز بی وفا سیز بهاره یالوارما! "به این بهار بی ذوق و بی وفا التماس نکن!"
فقیــره،عاجیــزه،مظلــومه ائحتیرام ائیلــــه "به فقیر،عاجز و مظلوم کمک بنما"