درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اتفاق در لغت به معنای حادثه وپیشامد است
و اتفاق خوب همان پیشامدی است که حالمان راخوب می کند

آدمی که منتظر است
هیچ نشانه خاصی ندارد!
فقط
باهرصدایی برمیگردد


"یک نفر
کاش همین لحظه
همین جا فی الفور
برسداز ره و
حال دل من خوب شود.."

امضا:منتظراتفاقات خوب!


در منوی بلاگ ببینید "یک صفحه نور"‌

بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

پاییز بود. 

همون روزایی که می‌رفتیم مدرسه، و پاییز رو با له کردن برگ‌های نارنجی و خشک تنها درخت بزرگ حیاط مدرسه حس می‌کردیم. اون روزها پریسا هم بود. یادمه یه بار پریسا بهم گفت صدای قشنگی داری! راستش من قبل از اون هیچ وقت صدای خودم رو دوست نداشتم! مثل خیلی‌ها! ولی از وقتی پریسا بهم گفت صدات قشنگه صدامو دوست داشتم. اون روز رو یادمه چند نفری توی کلاس بودیم. فکر کنم زنگ تفریح بود، یلدا نشسته بود ته کلاس و گلستان یا شاید هم بوستان سعدی دستش بود. می‌خوند و عین ابر بهار گریه می‌کرد. یلدا عاشق ادبیات و موسیقی بود. از اون دست آدمایی که محکم و قشنگ حرف می‌زنند. من با اینکه حس خوبی نسبت به اینجور آدما دارم ولی هیچ وقت بین دوستان صمیمیم چنین آدمی وجود نداره. شاید اونا حس خوبی نسبت به من ندارند. آدمای صاف، با ظاهر اتوکشیده که می تونند در مورد ادبیات و روانشناسی و موسیقی مثل یه فیلسوف حرف بزنند. یلدا هم همینجوری بود. اون روز نشسته بود ته کلاس و شرشر اشک می ریخت برای نوشته های سعدی! یکی نشسته بود پشت میز معلم و یادم نیست کی بود! بچه ها اون جلو داشتند شلوغی می کردند. از همون شیطنت های لوسی که فقط مخصوص مدرسه است و بعدها هیچ جا پیدا نمی‌شه! زهرا نشسته بود روی صندلی و زهره از این سر کلاس می‌کشیدش اون سر کلاس! یادم نیست چی گفتم و خندیدم که پریسا برگشت بهم گفت: صدات قشنگه! گفتم بی خیال! کجای صدام قشنگه! گفت همین لحنت دیگه و بعد سعی کرد ادام رو دربیاره که خندم گرفت! می‌دونید پریسا صدای خیلی نازی داشت. شاید باید اون روز بهش می‌گفتم تو خودت صدات اون قدری ناز هست که نخوای صدای من رو بشنوی! پریسا کلا ویژگی های قشنگی داشت. سوم راهنمایی که بودیم یادمه پریا گفت من اگه پسر بودم، حتما از پریسا خواستگاری می‌کردم. هم خوشگله! هم خوش‌اخلاقه! هم شور زندگی داره! آدم با دیدن خنده‌هاش و بالا پایین پریدن‌هاش جون می‌گیره!

پاییز بود. 

یه روز طبق معمول که با زهره نشسته بودم ردیف اول، یه کاغذ تا شده درآوردم و نشونش دادم و گفتم برای برنامه عموپورنگ شعر گفتم! یعنی شب قبلش یه چیزی نوشته بودم و با ریتمی که خودم براش میگذاشتم به درد برنامه عموپورنگ می‌خورد. زهره بعد از خوندنش زیر اسمم نوشت سهراب سپهری. اون روزها بین شاعرها اولین اسم، سهراب سپهری می‌پیچید توی سرم. هنوز نیفتاده بودم توی دام عشق سعدی و مولانا. پریسا اومد جلومون و گفت چیه!؟ زهره گفت یه شعر از سهراب سپهری! خندیدم و گفتم چی می‌گی؟ یه چشمک بهم زد و گفت شعر سهراب سپهریه دیگه! پریسا برگشت و با لحن غلیظی گفت: "من از سهراب سپهری بدم میاد!" بعدها همیشه فکر کردم چقدر عجیب که منِ متعصب اون روزها برای دوست داشتنی‌هام، بدون هیچ جبهه‌گیری در مقابل حرف پریسا بلند خندیدم و گفتم: چرا؟ من که عاشقشم!
می‌دونید من خیلی خدارو شکر می‌کنم بابت اینکه اون روز جبهه نگرفتم در برابر حرف پریسا، حتی اخم هم نکردم. خندیدم.

پاییز بود و...پریسا نبود.


منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۳۰ آبان ۹۷ ، ۲۳:۳۹ ۸ نظر

به نام خدا


- خوبی؟
- آره. فقط یه‌خورده مسمومیت دارم.
- چی؟ چرا؟ راستش رو بگو چی شده؟
- هیچی فقط یه خورده حال نداشتم.
...
و خب این مکالمه با اصرار طرف اول که جون من راستش رو بگو. نکنه از پشت‌بوم پرت شدی پایین! رفتی زیر تریلی و به من نمی‌گی؟! دست و پات قطع شده؟ تو رو جون هر کی دوست داری راست بگو!
و انکار طرف دوم که نه چیزیم نیست. یعنی اونجوری چیزیم نیست. یعنی یه‌خورده چیزیم هست و بالاخره اعتراف می‌کنه که چه بلایی سرش اومده! ادامه پیدا می‌کنه.
حالا اگه من در محل طرف اول قرار داشتم بعد از شنیدن مسمومیت طرف دوم با گفتن اینکه یه چایی نبات بخور و کم هله هوله بخور، مکالمه رو به انتها می‌رسوندم!

معمولا وقتی خبر فوت رو میدن، اول میگن: فلانی ناخوش احوال شده! بعد طرف دوم مکالمه میگه: تموم کرد؟ طرف اول هم تایید می‌کنه!
من چیکار می‌کنم؟! لابد می‌گم: آخی خدا زودتر شفاش بده و بعد می‌رم دوتا کمپوت می‌گیرم و می‌رم خونشون!

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۳ آبان ۹۷ ، ۲۳:۲۳ ۱۳ نظر

به نام خدا

پاییز ۹۵(که البته تموم شده بود و رسیده بود به زمستون!)
پاییز ۹۶
طی این دو سال هنوز دانشمندان علت این گریز را کشف نکرده‌اند. ولی حدس می‌زنند جزئی از اکو سیستم و غیرقابل تغییر باشد! و در ادامه افزودند: پاییز می‌رسد که مرا بگریزاند!

من هنوز یاد نگرفتم وقتی دارم پارو میزنم و قایق رو روی آب به سمت مقصد میرونم، وسط جریان،  آچار و پیچ گوشتی دستم بگیرم و قایق رو تعمیر کنم و یا ارتقاش بدم. باید قایق رو نگه دارم، حتی اگه خشکی اون اطراف باشه، پیاده بشم، تعمیر کنم و بعد شروع کنم به رفتن!

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۱۹ آبان ۹۷ ، ۲۳:۲۳ ۹ نظر