پند در خواب
به نام خدا
خواب دیدم یک نفر که یادم نیست چه کسی؟! بهم می گوید برو پیش دکترقشلاقی تا نصیحتت بکند! لوکیشن خوابم، خانه پدری مادرم هست. دکترقشلاقی می آید و ما راه می افتیم به سمت حیاط! در راه، همکلاسی اول راهنمایی ام را دیدم. که بعد از آن سال حتی سلام علیکی هم باهم نداشتیم. توی خواب بهم گفت:در مسابقه نقاشی که سال دوم راهنمایی شرکت کرده بودیم، در منطقه مقام آورده ایم! (چنین مسابقه ای در دنیای خارج از خواب هرگز وجود نداشته!) و گفت رفته و جایزه مان را گرفته و در اولین فرصت برایم می آورد. من هم بهش گفتم که برای خودش نگه دارد. گفت جایزه مان یک وسیله مکانیکی است که به درد من می خورد! راستش را بخواهید بعد از خواب هرچه فکر می کنم، منظور از یک وسیله مکانیکی را متوجه نمی شوم! حتی نمی دانم چرا یک وسیله مکانیکی باید به درد من بخورد! حال آنکه در خواب کاملا قانع شده بودم که چون جایزه یک وسیله مکانیکی است، پس بیشتر به درد من می خورد!
هنگام پایین رفتن از پله ها استاد ازم پرسید که امتحان میان ترم را چگونه نوشتم؟! و من درمورد مسئله بحث برانگیز امتحان ازش سوال کردم، و پرسیدم تنها باید یک بافر به مدار اضافه می کردیم؟ گفت:نه! - پس چندتا؟! - سه تا!
من ابتدا پنج بافر گذاشته بودم، بعد دیدم با یکی هم می شود به نتیجه رسید. زینب دوتا گذاشته بود. و من هرجوری فکر می کردم سه تا را نمی شد توجیه کرد! رفتیم و توی گاراژ خانه پدری مادرم نشستیم و استاد از من پرسید که آیا تصمیمم برای نویسنده شدن جدی است؟! و من توی خواب اصلا از این پرسش تعجب نکردم. و گفتم نمی دانم شاید! و این تنها در خواب ممکن است که صاحب یک شرکت الکترونیکی به نام و استاد دانشگاه، بیاید توی خواب و چنین سوالی بکند. در ادامه خوابم استاد پندی بهم داد و گفت: برای رسیدن به اهدافت باید یک سری کارها را مشخص کنی که مجبور باشی هرروز بهشان عمل کنی! یک سری اهداف کوتاه مدت مشخص کن تا مثلا در یک ماه بهشان برسی!
*چندوقت پیش قرار بود پستی از زبان استادقشلاقی بنویسم! پست مذکور آنقدر به صورت پیش نویس در حافظه گوشی ماند که یک سلسله اتفاقاتی افتاد شامل: دلار، برجام، تحریم، آمریکا، فرار مغزها، گرانی و... و فکر کردم در صورت انتشار پست بازخوردهایی با محتوای "نفست از جای گرم بلند میشه" خواهم داشت! لذا پست مذکور کما فی السابق در حالت پیش نویس می ماند تا موقعیت انتشار داشته باشد!