درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

به رسم محبت به نام خدا..

درانتظار اتفاقات خوب

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اتفاق در لغت به معنای حادثه وپیشامد است
و اتفاق خوب همان پیشامدی است که حالمان راخوب می کند

آدمی که منتظر است
هیچ نشانه خاصی ندارد!
فقط
باهرصدایی برمیگردد


"یک نفر
کاش همین لحظه
همین جا فی الفور
برسداز ره و
حال دل من خوب شود.."

امضا:منتظراتفاقات خوب!


در منوی بلاگ ببینید "یک صفحه نور"‌

بایگانی

این قسمت: دلم نمیاد دست بکشم!

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۲، ۰۳:۲۳ ق.ظ

به نام خداوند دستگیر


"افراد استاکر با اینکه به وضوح بهشون میگید که تمایلی به ارتباط ندارید محیط اینترنت، زندگی و محل کار شما رو براتون ناامن می‌کنن، سعی می‌کنن با اطرافیان شما ارتباط بگیرن، اگه بحث رابطه‌ی عاطفی باشه بدون میل شما هدیه‌ میفرستن و تمام اکت‌های خودشون رو عاشقانه تلقی می‌کنن. بسته به درجه خطرناکی استاکر این رفتارها می‌تونه به تهدید و ارعاب هم بکشه و خب... با توجه به پیشینه‌ی شاعرانه ما که قشنگ‌ترین بیتی که می‌پسندیم بیت "گه‌گه یاد کن به دشنامم، سخن تلخ از تو شیرین است"، در وهله اول باید حواسمون باشه که مختل کردن امنیت شما چه تو فضای مجازی و چه محیط زندگی نشانه‌های قطعی عدم سلامت روانی هستن."


متن بالا را از کانال ماری جوانا برداشته‌ام. وقتی داشتم می‌خواندم خاطرات زیادی جلوی چشمم قد کشید و حسرت‌های بیشتری توی دلم زنده شد. گفته بودم آدم فرار از موقعیت‌های آزاردهنده هستم. آدمی که می‌گذارد می‌رود و رها می‌کند، هر چیزی را که آرامشش را مختل کند. یک بار که داشتیم با مستر ف از اپلای و مهاجرت حرف می‌زدیم به صراحت گفته بودم من آدم دل کندن هستم! از هر کسی و از هر چیزی جز خانواده‌م. آدم دل کندن بودم اما مدت‌هاست که با خیال خوش از این وبلاگ دل نکنده‌ام. نه که وبلاگی باشد که مخاطب از سر و رویش می‌ریزد یا نه اینکه خیلی محتوای خاصی درونش باشد، اما یک جورهای عجیبی برایم عزیز است. روزهای قشنگی را کنارش داشتم. پست‌هایی نوشته‌ام که برای خیلی‌ها بی‌معنی است اما برای من مرور خودم هست و روزهایی که دوستشان داشتم.
این طور شده است که شده‌ام عین کش آویزان شلوارم، هی می‌آیم، هی نگاهش می‌کنم و هی می‌روم. گاهی به سرم می‌زند بنویسم، همان وقت‌هایی که حسرت ننوشتن اتفاقات زیادی توی دلم زبانه می‌کشد اما ...
حکایت من و این نازنین وبلاگم شده حکایت آدمی که دلش پیش معشوق سابقش هست اما می‌ترسد و نگران است و خاطرات بد گذشته رهایش نمی‌کند.
وقتی داشتم با احتیاط اهداف ۱۴۰۲ را مکتوب می‌کردم، یک جایی بین آن همه اهداف بی‌ربط به هم و بی‌ربط به وضعیت الانم نوشتم بازگشت به وبلاگ! یک جایی ته دلم می‌خواهد وبلاگ باشد. دلم می‌خواهد یکی از تب‌‌های (tab) ثابت مرورگرم صفحه وبلاگم باشد برای چک کردن ستاره‌های روشن و گاهی پیام‌هایی که شاید پای پست آخر وبلاگم باشد.
این روزها دارم زورم را می‌زنم یک چیزهایی را به خودم یادآوری کنم. یک چیزهایی را به خودم برگردانم. شاید توانستم دلم را با این صفحه نازنینم صاف کنم.
۰۲/۰۱/۲۴
منتظر اتفاقات خوب (حورا)

نظرات  (۴)

۲۴ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۴۹ نرگس بیانستان
انگار ک ته تهش ما کفتر جلد وبلاگستونیم...
پاسخ:
آره :) تهش دلم دوباره برمیگرده اینجا.
همانا بازگشت همه به وبلاگستان است:)
پاسخ:
واقعا :)
اینجا همیشه کسانی هستن که دلشون بخواد چراغ روشن وبلاگت رو ببینن.
پاسخ:
ممنون فرشته جانم :)
هیچ جا وبلاگ نمیشه
پاسخ:
هیچ جا...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی