بسم الله اگر حریف مایی
به نام خدا
پدرم تعریف میکنه که یه بنده خدایی برای رسیدن به کلاس درسش باید از یک رودخونهای عبور میکرد. ولی چون توی مسیر مستقیمش پلی به اون طرف رودخونه نبود، مجبور بود راهش رو طولانیتر کنه تا بتونه از روی پل عبور کنه. یک روز استادش بهش میگه: چرا هر روز دیر به کلاس میرسی؟ و این بنده خدا تعریف میکنه که تو مسیرش رودخانهای هست و برای رسیدن باید از روی پل عبور کنه. استادش میگه: این که کاری نداره! آدم یه بسمالله میگه و از روی آب عبور میکنه!
فردای اون روز، شاگرد که به رودخونه میرسه یاد حرف استادش میفته و بسمالله میگه و از روی آب رد میشه. روزها میگذره تا اینکه یک روز شاگرد و استاد جایی میرفتند که به یه رودخونه میرسن و استاد میگه: حالا چیکار کنیم؟ شاگرد میگه: بسمالله میگیم و رد میشیم. شاگرد بسمالله میگه و از روی آب رد میشه! و استادش مات و مبهوت اون طرف آب میمونه:/ شاگرد به استاد میگه: پس چرا نمیاین؟ استاد میگه: پسرجان اون بسمالله رو که تو گفتی من نمیتونم بگم!
ولی مضمون همین بود ...
ایمان قلبی یه چیز دیگه اس