به وقت مرداد ۱۴۰۰
به نام خدا
هر بار که ذهنم دچار سوال، شک، تردید و نگرانی میشد به خودم میگفتم حالا وقت فکر کردن به این چیزها نیست! اصلا چرا باید نگران اتفاقی باشم که نیفتاده! آنقدر این پیشفرض توی ذهنم تثبیت شده است که حالا که باید به تمام شک و تردیدها و سوالاتم فکر کنم، میگوید حالا وقتش نیست بماند برای بعد! و یک دفعه یادم میافتد که حالا همان بعدی است که باید بهش فکر کنم و همه چیز را با خودم حل کنم!
تمام روز فکر کردن و تمام شب خواب دیدن، تنها توانسته است دو درصد از درگیریهای ذهنیم را حل کند!
سوالی را بارها از خودم پرسیدهام و حتی آن زمانی که سعی میکردم فکر کردن را به بعد موکول کنم، به جوابش فکر کردهام! چند روز پیش بیشتر و بیشتر به این سوال توی سر خودم و جوابی که باید برایش پیدا میکردم فکر کردم. جوابی که قطعا باید جایی توی ذهن و دل من باشد! چند روز پیش که یکی از دوستانم این سوال را برای بار نمیدانم چندم از من پرسید، تصمیم گرفتم همان جوابهایی که در تمام این چند وقت بهشان رسیده بودم را بگویم! فکر میکردم از نگاه بقیه جوابهای قانعکنندهای نباشد! اما بعد از اینکه همان جوابها را به زبان آوردم، احساس کردم آنقدرها هم جوابهایم بیمعنی نبودند! اما آن سوال و جواب تنها قدم اول بود برای وارد شدن به دنیای سوالات و تردیدهای بیشتر!
احساساتم و افکارم آنقدر متنوع شدهاند که نمیدانم به کدامشان بها دهم! تنها سعی میکنم خودم را بین تمام این سردرگمیها گم نکنم!
منم منتظر اتفاقات خوبم :)